گزارش جلسه 28 بهمن

به نام خدا
جلسه با حضور آقایان و خانم ها : معمارپور، گلبابایی، دربندی، وصالی، عجایبی، عرب، توانایی، بحری،رضایی، خانی،حسین پور، شخصیان، فتح اللهی، ترجمان برگزار شد.
در ابتدای جلسه من یه خلاصه ای گفتم از اینکه چی شد به این بحث رسیدیم و الان کجا قرار داریم که به نظرم بد نیست اینجا هم بگم تا کار اون دوستی که سرمقاله رو مینویسه راحت تر بشه.
موضوع بحث گفت و گو از اون جلسه ای پیش اومد که ما حول بحث دهه 60 ای ها و دهه 70 ها جلسه داشتیم و جلسمون بیش از حد چالشی شد. بعدش ایده ای که مطرح بود این بود که ما نتونستیم گفت و گو کنیم و این مسئله ی کلی تر مطرح شد که اصلن گفت و گو چیه و چرا ما نتونستیم با هم گفت و گو کنیم. در کنار اون یه نکته ی دیگه هم که مطرح شد تصویر دانشجوها و دانشگاه در صدا و سیما و کلن جامعه ی بیرونی بود. تصویری که جامعه از فضای عمومی دانشگاه، دغدغه های دانشجوها، استادها و دنشجوها نشون میده گاهی خیلی با چیزی که واقعا در دانشگاه مشاهدش میکنیم متفاوته.
اما چی میشه که نگاه اینها از دانشگاه اینقدر از واقعیت فاصله داره.
حتی در خود دانشگاه هم مثلا در رابطه ی یک استاد و دانشجو چی میشه که نگاه اون استاد اینقدر با ما فاصله داره. ایده ای که مطرح بود این بود که دلیل این تفاوت دیدگاه ها اینه که ما نمیتونیم با هم وارد گفت و گو بشیم و دنیا های همدیگه رو درک کنیم. مثال دیگه ای از همین دست،رابطه ی بین والدین و فرزندانه (که البته در جلسه اخیر هم مفصل به اون پرداخته شد و در ادامه اگه حافظه یاری کنه بیشتر دربارش توضیح میدم) اینکه چرا ما نمیتونیم با پدر و مادرمون در خیلی از مواقع گفت و گو داشته باشیم و حرف همدیگه رو و دنیای همدیگه رو درک کنیم.
بعد از مطرح شدن این خلاصه از جلسه ی پیش و شروع بحث، دوستمونآقای توانایی که متاسفانه اسم کوچیکشو نمیدونم و البته امیدوارم فامیل رو هم درست گفته باشم، تلاش کرد یه تفکیکی حول موضوعات گفت و گو قائل بشه و بگه بسته به موضوع مورد گفت و گو از جمله علمی و تخصصی، با خانواده و پدر و مادر، در رابطه با دین و فلسفه و یا در موقعیت رتبه ی قدرت بالاتر یا پایین تر، میشه بررسی جداگانه ای رو انجام داد. تعریفی که من از گفت و گو ارائه دادم این بود که گفت و گو یک تلاش متقابل برای رسیدن به حقیقت ه. در گفت و گو،دو نفر با دو موضع متفاوت در کنار هم قرار میگیرن(در تضاد با در مقابل هم قرار گرفتن) و تلاش میکنن که به یک حقیقتی دست پیدا کنن. در این مسیر ممکنه موضع هر یک از طرفین اثبات بشه یا حتی هر دو طرف به یک حقیقت متفاوت با قبل، دست پیدا بکنن. در عین حال ممکنه که هر دو طرف به یک نتیجه ی یکسانی هم دست پیدا نکنن اما همین فرآیندی که در اونها حرکت رو ایجاد کرده و باعث شده دیدشون گسترده تر بشه ، میتونه ارزشمند باشه.
در ادامه یکی دیگه از موضوعاتی که بهش پرداخته شد، ایده ی کلی گفت و گو در رابطه با "من" و "ما" بود. این ایده، گفت و گو رو به این شکل تشریح و تعریف میکنه که هر یک از ما در جهان، "من" های جدا از همی هستیم، برای اینکه این "من" ها تبدیل به "ما" بشن، باید از خودشون جدا بشن و یک قدم جلو تر بیان و به اون "من" دیگری که اون هم از خودش گذشته بپیوندن تا "ما" رو بسازن(شرمنده اگر بد توضیح میدمش انصافا مفهوم سختیه!!)
در ادامه این مفهوم نکته ای که مورد توجه بود مسئله ی نهاد سازی بود. در واقع ایده ی رسیدن از "من" به "ما" یه ایده ی خیلی کلی برای زندگی اجتماعیه و گفت و گو کلید این حرکت. در این بین ایده ی "من" و "ما" در مورد نهاد سازی اینطور نگاه میکنه که ما دانشجو ها و شاید به طور کلی تر انسان ها در قالب های از پیش آماده ی تحمیلی جامعه اسیر شدیم و لذا نمیتونیم از "من" ای که جامعه برای ما ساخته بیرون بیایم، در نتیجه توان نهاد سازی و همکاری اجتماعیمون رو هم از دست دادیم. در واقع هنگامی که ویژگی های خاص خودمون رو از دست میدیم و نقشمون در ساخت "ما" ازمون گرفته میشه، تبدیل به اشیاء میشیم.در این بین چون گفت و گو شکل نمیگیره، ایده های جدید و خلاقانه هم ظهور نمیکنن و لذا آدم ها تنها و یکنواخت در "من" های تحمیلیشون باقی میمونن و از طرفی از یاد بردن که نیاز به گفت و گو و ساخت و گسترش و رشد یک "ما" دارن.
در مورد این ایده باز هم صحبت شد البته. یکی از صحبت های دیگه پیرامون این "ما" اجتماعی نحوه ی ساخته شدن اون و ارتباط هر یک از این "من" ها با این "ما" بود. شخصا همیشه اینطور به این مسئله نگاه میکنم که هر یک از عوامل اجتماعی از جمله "ما" اجتماعی و البته "من" با هم در تعامل هستیم تا "ما" رو بسازیم و این "ما" هم مجددا در شکل دهی به هر یک از "من" ها نقش داره. در این بین تاثیرپذیری هر یک از "من" ها از "من" های دیگه و البته "ما"، دارای وزن های متفاوتیه و البته تاثیرگذاری هر یک از "من" ها بر "ما" اجتماعی هم متفاوته. حالا در رابطه با موضوعی که در بالا مطرح شد

این سوال مطرحه که اگر "ما" رو "من" ها میسازن و این ساختن "ما" با تعامل و گفت و گو ممکنه، چطور میگیم در شرایط فعلی مثلا فضای دانشجویی "ما" داره یه نقاب رو به "من" ها تحمیل میکنه و فرصت گفت و گو رو از بین برده حال که این "ما" خودش زاییده گفت و گو ه؟ نکته دیگه اینکه باید توجه بشه نباید بیش از حد "من" ها رو در حصار "ما" محصور دونست چرا که تفاوت ها بین "من" ها و کج روی و مسائل مثل اون همه و همه نشونه هایی از توان متفاوت بودن از "ما" جمعی هستن. یه سوال دیگه که در رابطه با رسیدن از "من" ها به "ما" بود اینه که اگه فرآیند گفت و گو رسیدن از "من" های فردی به "ما" ه، آیا این شکلی از همسان سازی و در واقع همون از بین رفتن گفت و گو نیست؟
در ادامه وارد یه مثال شدیم و حول اون به بررسی جنبه های متفاوت گفت و گو به ویژه شروط لازم و کافی برای شکل گیری گفت و گو پرداختیم:
مثال نسبت یک پدر دیکتاتور با فرزندش بود و بررسی امکان گفت و گوی این دو نفر با یکدیگر
آقای توانایی بازم یه تقسیم بندی مفید انجام داد در این بخش و شرایط بین این دو نفر(در حالت کلی ینی پدر به طور پیش فرض دیکتاتور نباشه) رو به سه حالت مختلف تقسیم کرد:
1. پدر نیاز به تعامل با فرزندش داره، در واقع هر دو زندگی بهترشون رو در دیگری میبینن. در واقع هر دو نسبت به دیگری گشوده نگاه میکنن و قبل از خودشون اینطور نگاه میکنن که ممکنه طرف مقابل حق داشته باشه(فک کنم اینو خوب توضیح ندادم اگه ممکنه خودت اصلاحش کن)

2.  هر دو میدونن که ممکنه خطاکار باشن. شخصا اینطور فکر میکنم که این همون شرایطیه که برای شکل گیری گفت و گو لازمه. ینی هر یک از ما اینطور نگاه کنیم که ممکنه بخشی از حقیقت در دست فرد مقابلمون باشه و ما همه ی اون رو در دست نداریم
3. هر دو فکر میکنن حق مسلم هستند و حق با اونهاست
4. یکی از طرفین فکر میکنه حق در دست اونه و دیگری ولی فکر میکنه ممکنه خطا کار باشه
چیزی که من از کلیت این بحث برداشت کردم رو میتونم به صورت زیر طبقه بندی کنم:
اول از همه اینکه پیش شرط ورود به یک گفت و گوی موفق گذشتن از حب و بغض ها، خودخواهی ها و عقده های شخصیه وگرنه گفت و گو نمیتونه موفق باشه.
در ادامه نکته ای که مهمه داشتن زبان مشترکه. این زبان مشترک در اولیه ترین حالت میتونه همون زبان تکلمی مشترک باشه(مثلا فارسی) اما در ادامه به مفهوم کلی زبان قابل تعمیمه مثلا درک مشترک از مسائل یا درک تجربیات و نگاه های متقابل. در اینجا باید به این هم اشاره کنم که مقصود الزاماپذیرش تجربیات یا نگاه های طرف متقابل نیست بلکه درک اونها و توانایی داشتن برای نگاه از دریچه ی نگاه دیگر افراد مهمه که امکان گفت و گو در ادامه هدفش، ینی افزایش وسعت دید و در بسیاری از مواقع همگراییافراد رو به دنبال میاره.
اگه بخوام به همون مثال برگردم حالا این سوال مطرحه که اگر این شرایط و پیش شرط ها مهیا نبود آیا مطلقا امکان گفت و گو وجود نداره؟ در اینجا دو نظر کلی مطرح بود. یک گروه اینطور نگاه میکردن که مثلا اگر شما یک پدر دیکتاتور داری و خودت فکر میکنی که فردی با شرایط گفت و گو هستی اما اینطور فکر میکنی که با پدرت گفت و گو نمیشه کرد در واقع این خودت هستی که باب گفت و گو رو بستی. در واقع به طور مطلق همواره گفت و گو ممکنه و اون کسی که فکر میکنه این باب بستس در واقع خودشه که نمیخواد قدم برداره و از "من" به سمت "ما" حرکت کنه. در مقابل گروهی بودن که میگفتنهنگامی که فرد مقابل پیش شرط های گفت و گو رو نداره، تلاش برای گفت و گو عبث و بیهودس.
در این موضوع هم چند نکته به نظرم قابل توجه هستن:
اول اینکه افراد رو نباید دیکتاتور محض و سیاه و سفید مطلق در نظر گرفت و به طور کلی تر باید در موضوع خاص این نداشتن شرایط گفت و گو رو بررسی کرد. مثلا ممکنه یک پدر در رابطه با فرزندش در خیلی از موارد دارای شرایط گفت و گو باشه اما در یک مورد خاص مثلا به یک مهمانی خاص رفتن یا... تمایلی به گفت و گو نداشته باشه و تلاش کنه از بالا نظر خودشو اعمال کنه.
دوم اینکه باید به نقش اولویت های فردی و علایق هم در این گونه انتخاب ها بها داد. برای مثال در رابطه با اختلاف یک پدر و فرزند در انتخاب رشته تحصیلی ممکنه اختلاف سلیقه وجود داشته باشه و لذا نمیشه همیشه انتظار داشت که گفت و گو به معنای آوردن دلیل و قانع کردن یکدیگر شکل بگیره اما مهمه که افراد نسبت به سلیقه و زاویه نگاه همدیگه درک پیدا کنن.
سوم اینکه شهاب یه ایده جالب در مورد موقعیت مواجهه یک فرد با فرد دیکتاتور مطرح کرد و اون خلاقیت برای ایجاد فضای گفت و گو بود. در واقع شهاب میگفت امکان گفت و گو و فراهم کردن شرایطش تا حد زیادی به میزان خلاقیت اون فرد بستگی داره. اون فرد میتونه با خلاقیتش نامناسب ترین فضا ها رو هم به شکلی مدیریت کنه که امکان یک گفت و گو فراهم بشه.
چهارم هم اینکه به نظرم میشه در رابطه با ایده ی خوب شهاب این رو هم مطرح کرد که یک بهینگی و ارزش برای گفت و گو قابل تعریفه. در واقع میشه اینطور جمع بندی کرد هر فضایی به طور بالقوه میتونه به سمت شرایط گفت و گو پیش بره به شرطی که خلاقیت داشته باشیم اما در مقابل ممکنه این ایجاد شرایط هزینه و زمان بالایی داشته باشه که در مقابل ارزش اون گفت و گو نتیجه اون قابل صرف نظر کردن باشه.

در ادامه باز هم بر سر اینکه در صورت عدم شکل گیری گفت و گو چه کسی تقصیرکاره صحبت شد. یه نکته ای که به نظرم خوب بود بهش توجه میکردیم این بود که مثال خاصی که ما دربارش صحبت میکردیم تا حدی نکته های عاطفی رو هم در کنارش داشت و لذا به نظرم در برخی از مسائل ما احساساتی باهاش برخورد کردیم. دیگه اینکه یه سری از دوستان این نکته رو مطرح میکردم که اگر ما امکان گفت و گو با خانوادمون رو نداشته باشیم و نتونیم باهاشون وارد گفت و گو بشیم به تبع اون امکان گفت و گو با هیچ کسی رو نداریم چون با اولیه ترین و نزدیک ترین جامعه ای که باهاش در ارتباطیم امکان گفت و گو نداریم و لذا نخواهیم تونست با افراد دیگه و متفاوت تر از خودمون گفت و گو کنیم. در این مورد به نظرم این دوستان یکی به این نکته توجه نداشتن که این عدم امکان گفت و گو ما ممکنه در یک موضوع خاص باشه و لذا نمیشه به کل فرآیند گفت و گو تعمیمش داد و در عین حال سهم طرف مقابل در ایجاد شرایط گفت و گو رو نادیده میگرفتن.
در ادامه الان دو تا موضوع برای مقاله به ذهنم رسید که به نظرم میتونه خوب باشه:
یکی اینکه تفاوت گفتمان با گفت و گو چیه، تا اونجایی که فهمیدم این اشتباه رایجیه که الان خیلی داره زیاد میشه و میشه که بهش پرداخت.
دیگه اینکه به نظرم یکی از دوستان میتونه در دفاع از فردیت و جایگاه "من" مطلب بنویسه. در واقع در ایده کلی رسیدن از "من" به "ما" زندگی اجتماعی و بعد اجتماعی انسان خیلی تقدیس میشه و به نظرم بعضا بعد فردی اون مغفول و مورد بی مهری قرار میگیره که میشه بهش پرداخته بشه.
دوستان علت این که زیاد شد اینه که فردا شب جلسه نوشتم گزارش رو و خیلی از بحث ها خوب به یادم مونده بود، در عین حال بخشیش هم نظرات شخصی بود که به مباحث جلسه اضافه کردم.

یا حق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه 14 بهمن 94

هو

14 بهمن 94
گزارش جلسه صلا

حاضرین :
آقایان عجایبی، رضایی، سروش، فروغی، یزدان­نژاد، وصالی، معمارپور، بحری، عزیزی، عرب، خانی
خانمها دادرس، شخصیان، محمودی، فتح اللهی

این جلسه از صلا به بحث پیرامون موضوع "گفت­وگو" که در جلسه قبل ارائه شده بود، گذشت. بحث ابتدا از تامل در فضای گفت­وگو موجود در خود کتابخانه دانشجویی آغاز گشت و سوالاتی در ذهن­ها ایجاد شد که خلاصه بحثهای مطرح شده پیرامون آن­ها را در زیر میخوانید:

چگونه شرایط گفت­وگو فراهم می­شود؟

یکی از دوستان شرایط دوستانه و مهم تر از آن داشتن موضع برابر بین طرفین را از شرایط ایجاد گفتگو دانست. ضمن اینکه طرفین باید اراده به درک متقابل یکدیگر داشته باشند. اما آیا این موضع برابر همواره امکان رخ دادن دارد؟ مثلا بین یک پدر و پسر یا شاگرد و استاد؟

فارغ از اینها گاهی خود اشخاص مانعی در برابر ایجاد شرایط گفت­وگو هستند به این ترتیب که برقراری ارتباط برای این افراد سخت است. حالا این پرسش پیش می­آید که چرا نمی­توانیم ارتباط بگیریم که در پی آن گفت­وگویی هم شکل بگیرد؟ و آیا لزومی دارد به این افراد خرده گرفت که چرا باب گفتگو را برای خود می­بندند؟عده­ای دلیل این عدم توانایی در برقراری ارتباط را ترس از مسخره شدن و یا عدم اعتماد به رای خود ­دانستند.  دلیل دیگر هم ممکن است داده محور شدن ذهن­ها باشد. به این معنا که ما گفت­وگو میکنیم تا داده­ای به ما اضافه شود و اگر قرار نیست داده­ای اضافه شود گفت­وگویی شکل نمی­گیرد. در نتیجه برای گفت­وگو لزوما یک طرف ماجرا باید صاحب نظر باشد تا خیال طرف دیگر گفت­وگو از برقراری مکالمه راحت شود. به بیانی دیگر افراط در بده بستان به گفت­وگو هم کشیده شده و افراد باید چیزی برای ارائه به هم داشته باشند تا گفتگو صورت گیرد. در این مورد می­توان مثال سراغ مشاور رفتن را آورد. و به همین ترتیب است که ممکن است یک دانشجو نتواند با یک خانه­دار در برقراری گفت­وگو راحت باشد

حال این سئوال پیش ­امد که دلیل ما برای گفتگو چیست؟ شاید می­خواهیم دنیای همدیگر را درک کنیم و اگر گفتگوها کم شده ممکن است به این دلیل باشد که اشخاص از شناساندن دنیاهای خود به هم خسته شده­اند.

اصلا سئوال دیگری که پیش می­آید این ست که موضوعاتی که باید درباره شان گفتگو کرد چیست؟ آیا لزوما همه جا به گفتگو نیاز داریم؟ در بسیاری از مواقع مسائلمان فردی ست. اما از کجا میتوان حد این خودبسندگی و منحصراً فردی بودنِ مسایل را تشخیص داد؟ در واقع فکری که ما می­کنیم حاصل تمام مشارکت ما در اجتماع است. پس انحصاری بودن مسایل به خود فرد، به سادگی قابل تشخیص نیست. درنتیجه شاید می­بایست از خودمان فاصله بگیریم تا بتوانیم گفتگو کنیم.

گاه میتوان خودِ گفت­وگو را هدف دانست. از حس خوبی که در لحظه­ی گفتگو وجود دارد، لذت برد. چرا که به همان اندازه که من بعنوان یک طرف گفتگو مهم هستم طرف مقابل هم مهم است. و گفتگو دقیقا آن لحظه­ای رخ می­دهد که تغییری در دوطرف ایجاد شود. لزوما تغییر، خاص و پیچیده نیست و همین که مدتها پس از گفتگو در ذهن طرفین مانده باشد کافیست.

 اما دیدگاه دیگری هم وجود دارد و آن اینکه گفتگو به منظور رخ دادن هدفی دیگر است.

در انتهای جلسه سئوالاتی هم مطرح شد تا اعضا بتوانند برای جلسه بعد در موردشان فکر کنند:

- تعاریف گفتگو چه می­تواند باشد؟
- در مورد چه موضوعاتی میتوان گفت و گو کرد؟
- در مورد چه موضوعاتی خوبست تا گفتگو کنیم؟
- با چه کسانی میتوان گفت­وگو کرد؟

فتح اللهی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه 18 آذر-دهه شصتی ها-دهه هفتادی ها

به نام او

 "من و آرمانم،شما همه!"

                              مرصاد

اسامی حضار بدون هیچ ترتیب خاصی:مرصاد دربندی،فاطمه دادرس،محمد خانی،علیرضا رضایی،نادر عجایبی،اسما فتح اللهی،عرفان توحیدی،علی رمضانی،پریسا محمودی ،شکیبا شخصیان،مهدیه بانو و پریسا بیگدلو!

نمی دانم چه شد که این موضوع انتخاب شد.فقط در همین حد که به گفته مرصاد موضوع دهه هفتادی-دهه شصتی بعلت داغی،قابل بحث است.

از نظر مرصاد تعلق داشتن  به دهه ای(و در دنیای آنان حل شدن) هویت بخش است.به نوعی انگار دهه هفتادی بودن ،افت شخصیت محسوب میشود و دهه شصتی بودن یک نوع ارزش!

دهه هفتادی ها عمدتا با صفاتی مانند سرخوش یا بی­عار شناخته میشوند و تلقی بزرگتر ها از اینده دهه هفتادی ها در این جمله خلاصه میشود:"ما که فلان بودیم،این شدیم،شما چی میشید خدا میدونه!"

مرصاد ادعا میکند امروزه همه جامعه "دهه هفتادی" شده اند،همه خسته اند،همه بی انگیزه و همگی مصرف گرا هستند.

مهدیه در پاسخ این ادعا میگوید این امر ربطی ب دهه هفتادی ها ندارد،کلا بعد سال 88 مردم دیگر به بیخیالی روی آوده انند.

علی(ملقب به مهندس)بحث را ب خوبی جمع بندی کرد:"معنای "کوچکتر بودن"،چیست?"

یعنی فرد بزرگتر سال های بیشتری از او زندگی کرده و طی این سال ها اتفاقات فرهنگی اجتماعی،سیساسی و اقتصادی بیشتری را تجربه کرده.و نادر در تکمیل حرف او گفت:"تجربه دوره کودکی ما با تجربه کودکی آنها فرق دارد".

شکیبا با مثالی سینمایی این تفاوت را به تصویر میکشد.او فیلم هایی "دهه- شصتی- پسند" را نام برد که امروزه با صفت مبتذل خوانده میشوند.

جمع موافق بود ک دهه شصتی ها پدیده ای ب نام جنگ را تجربه کرده اند.آژیر خطر،بمباران و ترس یا حتی قطعی اب و برق از تجربیات تلخ و ناگزیر دوران کودکیشان بوده است.یک دهه هفتادی مانند دهه شصتی ازین امکانات استفاده نمیکند(قدر آن را نمیداند)،و این تفاوت رویکرد بین افرادی که همیشه نان در دسترسشان بوده و آنان که قطعی نان را چشیده اند،وجود دارد(پس چنین تفاوت هایی صرفا بین 60 ای ها و 70 ای ها نیست).

موضوع اینجاست که دهه شصتی ها تصور میکنند با داشتن این امکانات(آب و برق و ...)دهه هفتادی ها هیچ نیازی ندارند که بی پاسخ مانده باشد.این در حالی ااست که دهه هفتادی ها رفاه را در چیزی فراتر از برطرف شدن نیاز های اولیه میدانند.

نکته این است که بین هر دو گروه سنی یکسری تفاوت هایی از نظر نوع ، میزان و نحوه توزیع امکانات وجود دارد.بدیهی است که گروه محروم تراز طریق  مقایسه و ارزش گذاری ،در حال دستو پا زدن برای تثبیت خود است.

با توجه به شرایط آن زمان جامعه،جمعیت دهه شصتی ها به یکباره افزایش میابد،و این نسل با کمبود امکانات روبرو میشوند.به تعبیر خانم دادرس برای بسیاری از امکانات یا مسایل اجتماعی می جنگند و راه را برای دهه هفتادی ها هموار میکنند.عرفان در پاسخ به این حرف گفت:"بله دهه شصتی ها و تجربیات زندگی آنها سبب ایجاد یکسری ریل شده که حالا باید قطار زندگی دهه هفتادی ها روی این ریل ها حرکت کند.انگار قالبی برای زندگی ساخته شده است."

دهه شصتی ها میل به ورود به دانشگاه داشتند.ظرفیت ها کم بود.خواستند و سختی کشیدند،ظرفیت ها افزایش یافت،تا جایی که صندلی هایی خالی ماند.این موضوع را دهه شصتی ها ره آورد مبارزه و تلاشی سخت میدانند که دو دستی تقدیم به هفتادی هاشده در حالی که هفتادی ها معتقد اند نتایج بدست آمده،زندگیشان را از کنترلشان خارج کرده.برای مثال امکان دارد یک هفتادی نخواهد تحصیلات دانشگاهی داشته باشد اما ناچار است این راه راانتخاب کند.

شصتی ها نوعی تعلیق دارند.نه سنتی هستند،نه مثل هفتادی ها.شصتی ها هیچ گاه نمیتوانند به هفتادی ها بپیوندند.چون یا دچار افراط میشوند،یا پشت در ها میمانند (تفریط)و این محرومیت سبب ساز برچسب زدن بر هفتادی ها میشود.

شصتی های بیکار ،مجرد و به اصطلاح سروسامان نیافته هنوز در جامعه وجود دارد.هنوز نیاز هایشان برطرف نشده،هفتادی ها وارد گود شدند و محصولات آنهارا درو میکنند.

پریسا(محمودی) بدین صورت قضیه را میشکافد:در حال حاضر دهه 40 و 50 ای های زیادی بر سر کار هستند و چون در حرفه شان مو سفید کرده اند،به این زودی قصد ترک آنهارا ندارند.حال اگر روزی بازنشسته شوند،دهه هفتادی ها خود را برای انتصاب در ان پست ها ،لایق تر از دهه شصتی ها میبینند.چون برای آنان میزان سواد (که تسلط بر زبان های خارجی از مصادیق آن است)،تنها ملاک سنجش است.

و خانم دادرس معتقد بود دهه هفتادی ها آنگونه که باید به بزرگتر ها احترام قایل نیستند.بحث دوباره به سیاست کشیده شد.اینکه

انتخاب بزرگتر ها انقلاب بوده و آیا این همان چیزی است که هفتادی ها و شصتی ها میخواستند؟!

علیرضا گفت ما نباید سی سالگی دهه شصتی هارا با بیست سالگی دهه هفتادی ها مقایسه کنیم.دهه شصتی ها در بیست سالگیشان در زمین دهه 40 و 50 ای ها بازی می کردند.مثل آنها دوست داشتند کار های بزرگ و اساسی کنند.

مرصاد "کارهای بزرگ دهه شصتی ها" را صرفا داشتن چیزی به نام "آرمان "میداند.و دهه هفتادی ها را به خاطر نداشتن آرمان(بنا به تعریف شخصی اش)محکوم میکند.برای مثال ادعا میکند سخنرانی های 16آذر ماهیتی دهه شصتی دارند ،چرا دهه هفتادی ها می ایستند و تشویق میکنند و.... . ولی نظر این جانب و محمد این بود که شرکت نکردن بسیاری از دهه هفتادی ها در این مراسم به معنای همان عدم تایید این جنبش های منقضی است !اما افسوس که عدی ای مانند مرصاد این نوع اعتراض را نمی پذیرند و به آن برچسب "بیخیالی" میزنند.

نادرر معتقد بود دهه هفتادی ها به روش خود مسایل را حل میکنند.زمین بازی را عوض میکنند،راه دررو پیدا میکنند و....

و بحث در مورد آرمان دهه شصتی ها و بی آرمانی هفتادی ها (از نقطه نظر مرصاد) ،آنقدر بالا گرفت که شرح آن از حوصله متن خارج است و به بیان جملاتی چند بسنده میکنم.

مرصاد:"دهه شصتی ها آرمان دارن،جنگ !حتی اگر مهاجرت کنند و از ایران برن،می ارزن به هفتادی های مهاجر بی آرمان!"

علیرضا:"اونچه که در بازار ارزش رو تعیین میکنه،تقاضاست.اون زمان جنگ تقاضا میشده پس ارزش بوده اما حالا...."

مهدیه:"دهه شصتی ها آرمان دار های بی عمل هستند."

محمد:"ما به آرمان های شما احترام میذاریم،اما حق داریم بپرسیم."

مرصاد:"محمد شعار نده!"

و البته جمله تاریخی تر مرصاد:"اپل باش!"

و تمام این مدت اسما جان فتح اللهی  تلاش داشت به مرصاد اجازه ندهد اینگونه دهه هفتادی هارا ارزش گذاری کند!

پریسا

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه پنجم پرونده شهر

اعضای جلسه: مرصاد دربندی، فاطمه دادرس، شهاب وصالی، وحید مفتخری، آزیتا طاهریان، محمد خانی، علیرضا رضایی، شکیبا شخصیان،پریسا بیگدلی، مهلا ترکاشوند، مهدیه شهسواری، و با حضور افتخاری کسری دارابی!

جلسه با مثالی در مورد درآمدهای شهری آغاز شد. برای مثال هزینه هایی که برای مترو می شود بسیار بیشتر از درآمد حاصل از فروش بلیط های آن می باشد، لذا باید این کسری به نحو دیگری جبران شود که مثلا شهرداری تهران با فروش تراکم به انبوه سازان این کار را انجام می دهد. مشکل اینجاست که وقتی تراکم فروشی به منبع درآمد شهری تبدیل می شود، جوانب دیگری از مساله مانند زیبایی و آرامش در شهر نادیده انگاشته می شود. به بیان دیگر، شکل گیری و توسعه کلان شهری مانند تهران، ایجابات و اقتضایاتی به همراه داشته و دارد که منجر به ایجاد وضعیت نامطلوب فعلی شده است. حال دو گونه تفسیر داشتیم؛ یکی اینکه دلیل عمده این اتفاق، بی تدبیری و سومدیریت در اداره شهر بوده است و دیگر این که وضعیت کنونی، تبلوری از خواست آدمهای این شهر است و تا آن خواست را تغییر نداد، نمی توان تغییر عمده ای در شهر ایجاد کرد.

سپس از آشفتگی و تناقض در خواسته های شهروندی گفته شد. گویی زندگی شهری ما دو ساحت عمده پیدا کرده؛ ساحت اقتصادی و ساحت غیراقتصادی که خواسته ها یا به تعبیری منافع  این دو ساحت در موارد بسیاری با یکدیگر ناسازگار می افتند و افراد عمومآ منافع اقتصادیشان را در اولویت قرار می دهند.در صورتی که انچه باید به دنبال آن بود شادی و رضایت درونی است نه انباشت ثروت بیشتر. در این نگاه دو نکته مهم وجود داشت، اولا آیا اگر همه افراد یک شهر به دنبال شادی و رضایت درونی باشند و آن را بر منافع اقتصادی خود ترجیح دهند، می توان امیدوار بود که وضعیت شهر بهتر از این شود؟ آیا در  این جا نیز تقابل منافع فردی در حوزه غیر اقتصادی منجر به ایجاد مشکلات شهری نمی شود؟

 تلاش برای پاسخ به این سوال، منجر به شکل گیری بحث پیرامون واژه "منافع" شد. منفعت را چگونه باید فهمید و معنا کرد؟ برخی ریشه بسیاری از مشکلات شهری را در خودمحوری آدمها می دیدند و به نداشتن روحیه همکاری در بین افراد جامعه ما اشاره شد که باعث می شود هویت جمعی به جز در شرایطی خاص، برایمان بی اعتبار باشد.(  جوامع آسیای شرقی به عنوان نقطه مقابل این فرهنگ مطرح شد) حال اگر بتوان یک منفعت کلی به نام منفعت شهری تعریف کرد که در واقع همان وضعیت ایده آل شهر باشد، می توان منفعت ارتباطی برد-برد برای جامعه شهری تعریف کرد؟ در واقع می توان به آدمها ابعاد دیگری از نتایج و پیامدهای اعمال و رفتارشان را نشان داد بطوری که مثلا منجر به خلوت شدن خیابانها و کاهش ترافیک و آلودگی و تصادفات و زیبا شدن برج ها و معابر و ....شد؟ و باز سوال بر سر منافع شهر که در چه حوزه هایی و با چه معیارهایی تعریف می شود؟ در اینجا بحث هایی پیرامون کارکردهای قانون و نقش مهمش در شکل دادن به وضعیت کنونی کلان شهرهای مدرن و همچنین رابطه اش با شهروندان شد .

حال اگر بپذیریم که تهران در یک شرایط بحرانی به سر می برد، سوال مهم این است که چگونه باید بر این بحران غالب شد و شرایط را تغییر داد؟ چرا مثلا با احداث اتوبان ها و تعریض خیابانها، باز همچنان مشکل ترافیک تهران پابرجاست؟ چرا با افزایش خطوط مترو، همچنان له شدن و خمیر شدن در مترو ادامه دارد بلکه اوضاع بدتر هم می شود!گویی افزایش امکانات نه تنها کمکی به حل بحران نمی کند، بلکه جمعیت بیشتری را به سمت تهران سرازیر می کند و آن را تشدید می کند.

 از آگاهی های فردی سخن رفت. این که ساکنان یک شهر باید به این باور برسند که برای بهتر شدن یک وضعیت، باید بهایی پرداخت و هرکس به سهم خود بکوشد تا آنجا که می تواند مشکلات شهری را اعم از حمل و نقل شهری، آلودگی محیط زیست و هر آنچه که زشتی و رنج و ناخوشی را در زندگی شهری به ارمغان می آورد، کاهش دهد. اما با رویکرد عملگرایانه، سوال به شکل دیگری مطرح بود. در این شرایط بحرانی، تا کجا باید انتظار رسیدن به سطح مطلوب آگاهی فردی را کشید؟ چقدر دیگر باید وضع ترافیک در شهر بدتر شود تا به این نتیجه برسیم که از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنیم؟ و اگر بپذیریم که رویاهای شخصی آدمها وضع را به اینجا رسانده، چگونه باید بر این کابوس بدخیم چیره شد و رویای دیگری ساخت؟ 

در پایان جلسه از وضعیت روحی روانی افراد شهر صحبت کردیم. این که زمان به عنوان یک عنصر کمی و انتزاعی، نقش تعیین کننده ای را در کیفیت احوالات درونی آدمها در زندگی شهری پیدا می کند و همین اهمیت، باعث شده تا ما در تجربه زندگی روزانه خود، شاهد تغییرات گسترده ای  در عواطف و احساسات خود باشیم. این تغییرات به نوبه خود منجر به فرسودگی عصبی و در نتیجه ایجاد نوعی حالت بی حوصلگی و ملال در ما می شود. گسترده شدن این تجربه ها و وضعیت های دیگری ازین دست به تدریج عادات و رفتاری متناسب با این شکل از زندگی در ما ایجاد کرده و قوانینی متناسب با این رفتار به وجود می آورد که میتوان از آن به فرهنگ شهری تعبیر کرد.

در پایان برخی از مقاله ها به قرار زیر مشخص گردید:

مهاجرت های دانشجویی به تهران( جذابیت های کاذب شهری) : آزیتا طاهری

فرار از هویت یا همان پنهان شدن در تهران : علیرضا رضایی

هویت شهری: مهلا ترکاشوند

نقش قانون در شکل گیری روابط شهری: مهدیه شهسواری

زشتی های شهر: شکیبا شخصیان

 دبیر پرونده: شهاب 

                                                                                                                                                                                                                                                                محمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه 13 آبان 94

گزارش جلسه تصمیم گیری درباره پرونده "دروغ"

پرونده دروغ پرونده ای بود که توی اواسط تابستون بهش پرداختیم ولی به دلایلی هیچ وقت بسته نشد. و در معرض فروپاشی بود. به خاطر همین تصمیم گرفتیم که میان جلسات پرونده شهر یک جلسه رو به دروغ اختصاص بدیم و تکلیفش رو معلوم کنیم. این بار با کمک دوستانی که تازه به جمع ما اضافه شده بودند. من در ادامه چیزهایی که از جلسه فهمیدم رو میارم و سعی میکنم تا اونجایی که فهمیدمشون توضیح بدم. به خاطر همین کلا دیگه از کسی اسم نمیارم و سعی میکنم حرف هایی که شما زدید رو این زیر بهشون فکر کنم:

اگر که صحبت کردن درباره موضوعاتی مثل اخلاق و عشق و سیاست و خانواده کلیشه باشد پس صحبت کردن درباره دروغ که خط نامرئی بین اینهاست به طریق اولی کلیشه خواهد بود.چرا که علاوه بر این که دروغ با تمام موضوعات کلیشه ای گره میخورد، استفاده بی جا و گاها مبتذل از ان برای گرفتن ژست های اخلاقی و طرد و ذم ان برای موعظه های پوچ در اینجا و آنجا بر میزان این کلیشه بودن افزوده. تا جایی که هیچ کدام از این پند و موعظه ها نه تنها کمکی به فکر کردن درباره این مسئله(دروغ) نمیکند بلکه به قطع یقین به دلیل عدم توجه به وضعیت اخلاقی و واقعیت های فردی و جمعی ما، ما را به ناکجا هدایت خواهد کرد. پس تمام تلاش ما در این پرونده به روال تمام پرونده ها بر این است که با اتکا به تجربه شخصی خودمان در روابط با دوستان، خانواده و جامعه بتوانیم راه باریکی برای نگاه جدیدی به این مسئله کردن باز کنیم و خارج از این کلیشه های اخلاقی درباره دروغ که گوش همه مان ازشان پر است، به فکر کردن درباره این مسئه بپردازیم.

دروغ از انجا که ذیل مقوله اخلاق قرار میگرد پس قاعدتا باید نسبتی با گزاره های اخلاقی باشد. بحث تقریبا از اینجاها شروع میشود. ایا برای قضاوت درباره درست یا غلط بودن دروغ گفتن معیارهای ثابت و مطلقی وجود دارند یا خیر؟ به عبارت دیگر ایا دروغ گفتن تحت هر شرایطی کاری ناپسند و غیراخلاقی است یا در شرایط خاص و در مثال های خاص مثلا در جنگ، یا مثلا برای بدست اوردن دل یک دوست یا مادر ، یا مثلا در شرایطی که میدانیم طرف مقابلمان حقی برای دانستن حقیقت ماجرا ندارد یا ما وظیفه ای برای گفتن حقیقت به او نداریم، میتوانیم دروغ بگوییم.

اگر بپذیریم که ارزش های ثابت و همیشگی برای قضاوت درباره دروغ وجود دارد میتوان پرسید که ایا این ارزش های مطلق و ظاهرا بی زمان ایا خود در جایی از زمان وضع نشده اند و ایا خود حقیقتا زمانمند نیستند؟ و اکنون ایا با ادعای غیر زمانمندی و مطلق بودن صرفا با حذف وضعیت و شرایط واقعی قصد سرکوب کسانی که از پیش انگ دروغگو بوده اند را ندارند؟ و ایا این ارزش های اخلاقی مطلق نمیتوانند ابزار دست ساده اندیشان مطلق نگر(کسانی که از سر سادگی احساس میکنند تمام حقیقت را در مشت خود دارند پس به خود اجازه سرکوب تمام غیر خود را میدهند) شوند. به عبارت دیگر ایا این اخلاق خود زمینه را برای کارهای غیر اخلاقی و نه لزوما غیر قانونی باز نمیکند؟

از طرف دیگر اگر بپذیریم که معیارها و ارزش های اخلاقی ثابتی وجود ندارد باید به این فکر کرد که انگاه چه چیز جامعه را گرد هم نگه خواهد داشت؟ در شرایطی که همه تلاش میکنند به منافع خود برسند ایا دیگر بهانه و یا زمینه ای برای صلح کردن باقی میماند؟ در ادامه باز هم میتوان پرسید که اگر کسی در مقام قانونگذار و متولی جامعه از ثابت نبودن ارزش های اخلاقی حرف بزند و تلاش کند که مطلق بودن ارزش اخلاقی را با اوردن استثناهایی از بین ببرد، انگاه چه تضمینی وجود دارد که این استثناها تبدیل به قاعده نشود؟ و چه تضمینی وجود دارد که دروغ گفتن و اعتماد نکردن اصل قرار بگیرد و راستگویی مذموم شمرده شود؟ و ایا گفتن این که هیچ ارزش اخلاقی ثابتی وجود ندارد روی دیگر مطلق گرایی اخلاقی نیست؟ از طرف دیگر ایا این مدل منفعتی یک مدل صوری نیست ینی ایا انطباق ایجاد کردن میان اخلاقیات و منافع مردم صرفا راه حلی ساده نگرانه نیست؟ ایا بهتر نیست از اخلاق مبتنی بر کاکرد به جای اخلاق مبتنی بر منفعت صحبت کنیم؟

یکی دیگر از مسائلی که در جلسه به ان پرداختیم. مسئله نسبت اخلاق با واقعیت بود. متناظر با دوگانه ای که در بالا مطرح شد میتوان از دوگانه دیگری در نسبت میان اخلاق و واقعیت سخن گفت. به عبارت دیگر سوال اساسی اینجاست که ایا اخلاق باید واقعیت را بسازد یا واقعیت اخلاق را میسازد. شکل تغییر یافته همان نسبت میان است و باید. از اینجا مسئله اخلاق با قانون پیوند میخورد. قانون برایند نظرات جامعه باید باشد یا تلاشی برای بهبود رفتارها و عملکردهای جامعه؟ برای مثال اگر جامعه ی امریکا قانونی تصویب کند برای کشتار سیاهان ایا این قانون اخلاقی است؟ از طرف دیگر اگر رضا شاه حجاب را برای ممنوع میکند و این کار را به قصد مدرن شدن و پیشرفت همان کشور و مردم هم انجام میدهد، ایا این قانون اخلاقی است؟ اساسا در جاهایی که اخلاق و قانون با هم در تعارض قرار میگیرند باید جانب کدام یک را گرفت؟ دروغ گفتن اخلاقی ناپسند تر است یا دروغ گفتن قانونی یا همچین تفکیکی از اساس غلط است؟

مسئله بعدی که بچه ها درباره ان صحبت کردند، دروغ گفتن به خود یا خودفریبی بود. برای این مورد مثال های روزمره بسیاری میتوان شمرد. مثلا اگر من ساعتی پیش در ابتدای کوچه کسی را دیده باشم و اکنون در میانه کوجه استاده باشم و شخصی از من بپرسد که ایا فلانی را دیدی و من در جواب بگویم: از زمانی که اینجا ایستاده ام  کسی را ندیدم که از اینجا رد شود. ایا این شکل دیگری از دروغ گفتن نیست و ایا اصرار بر راست بودن این گونه جواب ها صرفا نوعی خودفریبی و دروغ مضاعف نیست؟ ایا واقعا میشود تفکیکی بین دروغ و دروغ گو قائل شد؟ این تفکیکی  پوچ و تهی نیست؟ مسئله دیگر در خودفریبی ان است که غالبا دروغ دربرابر دیگری معنی پیدا میکند. حال میخواهد دیگر فردی باشد یا دیگری جمعی(جامعه و...). حال اگر ما بپذیریم که خودفریبی ممکن و معنا دار است. سوال این است که در این شرایط این نسبت به چه صورتی است؟ مثال هایی که ما از انها به عنوان خودفریبی نام میبریم، صرفا توجیهاتی برای کار غیراخلاقی ای است که انجام داده ایم. یا ان که کار غیر اخلاقی ای در میان نیست و انها تنها باقی مانده گزاره هایی هستند که جامعه بر ما تحمیل کرده و لزومی بر درست یا غلط بودنشان نیست.
در اخر هم مقالات تقسیم شد و به قرار زیر به سعادتمندان و راه یافته گان درگاه لطف و کرمش تعلق گرفت:
آ.دربندی و آ.وصالی: یک مقاله در دو صفحه
خ. پریسا: مقاله
خ.دادرس:مسئول تجربه نگاری
آ.عرفان:مقاله
آ:عجایبی: مقاله
آ.نادر و آ.مرصاد: سرمقاله
خ.شهسواری: معرفی کتاب

وحید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه مورخ چهارشنبه 6 آبان 94

با معرفی حاضرین در جلسه شروع می کنیم،خانم ها محمودی،دادرس، شخصیان،ترکاشوند و گویا مهدیه خانم!

و آقایان عجایبی،ادیب زاده،وصالی،مفتخری،خانی (ره)،دربندی ،سروش ،گویا علیرضا و با همراهی کوتاه حسام!

یکی از سوال هایی که در همون ابتدای جلسه ایجاد شد این بود که چرا کسی که دو جلسه تو بحث حضور نداشته و کلا گزارش جلسه ننوشته باید بنویسه؟؟؟

اما بعد از اون با سوالی از نادر مواجه شدیم که چرا ترجمه ای که برای اتوپیا داریم ،آرمان شهر یا مدینه ی فاضله است؟ چرا واحد     آرمان ها شهر است؟ و جوابی از وحید که پیرامون معنی این لغت بود که به خاطر نیست.

بحث دیگری که شروع شد و بحث اصلی جلسه بود دغدغه ای مطرح شده از خانم محمودی بود :دست فروش ،به عنوان یک معضل و نقطه ی تاریک شهر ، باید حذف شود؟  که با تردید هم همراه بود ، استدلال هایی هم  که برای حذف داشتند :زشت کردن ظاهر شهر /عدم پرداخت مالیات/گسترش و عرضه ی قاچاق .

از اینجا به بعد  سعی می کنم نظرات و بحث های شکل گرفته رو به صورت عبارت مورد نظرهر فرد بیارم .

مرصاد: دست فروش به شهروندان سود می رساند چون ارزان است.

خانم محمودی: در کل نگری ضرر است ، مغازه دار ضرر می کنه ، زیبایی شهر خدشه دار میشه  و درآمد مالیاتی دولت کم میشه

مرصاد : اولویت حذف دستفروشان عدم همسویی با زیبایی شهریست، مخصوصا در تهران و بر خلاف شهر های دیگه مثلا رشت که از فاکتور های زیبایی شهریست .

خانم دادرس : زیبایی شهرهر که در مسیرش نباشه رو حذف می کنه.

مرصاد : حذف دستفروش به نوعی حذف حاشیه است.

محمد خانی : اطمینان و اصالت در دست فروش نیست . که مورد تایید نادر هم بود.

نادر معتقد بود دست فروش یا متروفروش ها هم باید مالیات بدهند به این علت که از فضای شهری برای فعالیت اقتصادی استفاده می کنند .

مرصاد خان : سود دست فروشان یا کودکان کار در بدبخت و تاریک نشون دادن خودشون هست ، این بدبختی زشتی است و پول می دهیم تا این زشتی حذف شود .

یه نکته هم که با یه خاطره از پدرم، بنده عرض کردم مردن احساسات و رحم در جامعه ای میشه که بهش گفتن به گدا پول ندین ، دستش رو رد کنید و پول اینا میره تو جیب یکی دیگه .

آفاتی که خانم مهدیه در این زمینه ذکر کردن ارضای روحی و رفع مسولییت با همین کمک های خرد هست .

 خانم دادرس : افراد میوه فروش که فاقد آلودگی صوتی در خیابانی بدون مغازه در رشت بودند و توسط شهرداری به مکانی دیگر رفتن و ساماندهی شدن از کم شدن فروش ناراضی بودند (به این معنی که برای دست فروش و مترو فروش سود در عدم ساماندهی و در شلوغی مسیر مردم بودنه.)

خانم شخصیان : رد بحث های ما نیاز مالی فرد ( دست فروش ) دیده نمی شود.

خانم محمودی : اکثرا فقیر نیستن ،باعث کسادی کار مغازه داراند/مخل نظم شهری/کار کاذب

در اینجا مرصاد به اوضاع بسیار بد تولید اشاره کرد و در جواب خانم مهدیه پیرامون نا امنی و خطرات این محیط برای کودکان گفت که اگه مانند قبل کار کودکان عادی شه و والدین کودکان رو برای تجربه و کسب درآمد بفرستند محیط امنی نیز خواهد بود.

خانم شخصیان : کثرت فروشندگان زن در مترو در مقابل مردان به دلیل اینکه کار دیگه یا بهتری براشون نیست.

خانم دادرس :بهتره امکان گرفتن خدماتی در مترو محترمانه و ایجاد حس تعلق  و رسمیت برای فروشندگان ایجاد بشه .

نادر : سودشان در ساماندهی نیست.

از اینجا به بعد جمع بندی نظرات هر فرد حول پرونده رو می خونیم:

مرصاد

تهران بر طبق صحبت های جلسه ی قبل یک رویاست ، و رویا هم زیباست .این زیبایی سرکوب گر است و روستا و حاشیه  رو حذف می کنه.

معتقد بود سرازیر شدن امکانات به روستا و شهرستان پیشرفتی ایجاد نمی کنه بلکه خالی از سکنه می شن به این علت که امکانات از جنس تهران هست و با دادن امکانات تهران داره بیشتر رو یا میشه و میل به شهر بزرگتر در ذهن مردم روستا رشد می کنه .

حل معضل در گرو تبدیل مزیت های هر شهر به رویای اون شهره و حفظ کردن مزیت شهر.

نادر

تمرکز زدایی از پایتخت باید انجام شه اونم وابسته به مزیت های نسبی هر شهر نه  لزوما رویایی شدن به طور مثال کیش با برتری هایی در گردشگری ، ساحلی بودن و امکان تجارت

شهاب

تا وقتی منطق حاکم بر روابط اقتصادیست ، تهران شهر رویا های ایران است.و برای رفع منطق باید تغییر کند.

کامنتی از خانم مهدیه :

منطق لزوما اقتصاد نیست و قانون مدنی هم هست .

خانم محمودی

بحث این نیست که متروفروش حذف شود و یا اینکه او انسان نیست و فاقد حق ویا اینکه نیاز او به چشم کسی نمیاد بلکه مسئله حذف نیروهایست که در شهر با وجود این افراد از دست می دهیم و سود مقطعی که خریدار از این ها می کند و در نگاهی کلان مردم اذیت می شوند و آسیب می بینند .

خانم مهدیه

دو موضوع که پتانسیل تولید مقاله دارند :

1-تعریف زیبایی شهری

2-منفعت اقتصادی یا دلرحمی؟

علیرضا

به طور مثال در فروش جوراب در مترو یک  مغازه دار محلی ضرر کرده ولی 1000 خریدار در مترو سود کرده اند.و نکته ی بعد پیرامون پرداخت مالیت : چرا باید در مملکتی که خدماتی در قبال مالیات نمی بینیم مالیات بدهیم ؟

Shahab left the salaaa

امید

معضل مترو فروشان سواستفاده آنهاست نه پتکی بر احساسات بودنشان

 

 

وحید

در مخالفت با امید : وقتی مالیات سامان ندارد ، صراط مستقیمی نیست که سو استفاده تعریف بشود . و اینکه تعریفی برای تهران ایده آل ندارم و آنچه که باید بشود چیست ؟ و اینکه سر کوب دارد و مرز ایجاد می کند

 

خانم ترکاشوند

موافقت با تولید رویای متناسب نه الگویی از تهران و اینکه نباید به دلیل داشتن سود فردی از قانون تبعییت نشود چون عده ای هستند که موافق قانون اند .

کامنتی از محمد خانی : اساسا قانون در تعارض مخالف و موافق شکل می گیره و حاکم بین اون ها می شه .

 

خانم شخصیان

وقتی کنترل در مسئله ای مانند حجاب و روزه خواری به این شدته پس با اطلاع و توانایی با این دست روشان برخورد نمیشه .یه نکته ی دیگه اون هم این که سختی کار فروشندگان مترو هم زیاد است .

کامنتی از نادر: بک دزد هم بسیار زحمت می کشد و دلیلی بر حق او نیست.

 

سروش

با کلیت دست فروشی مخالف نیستم ولی سه سوال :

1-چرا اکثر مخالفان دستفروشی مخالف حجاب هم هستند و این سرپیچی از قانون رو یک فعالیت مدنی نمی دونن؟

2-وقتی مالیات هست چرا مالیات معکوس و کمک به بیکاران نیست؟

3-چرا باید چیزی نوسته شود ؟به طور مثال مگر تلویزیون جای تبلیغ است؟

 

خانم دادرس :

یادآوری بحث : آدم ها در تهران می توانند گم شوند ، فراموش شوند .

 

حقیر :

ملاک بالاشهر بودن و فاکتور ها ی بی معنی حال حاضر و نکته ای که در جلسه گذشت و زیر زمینی شدن شهر

 

در آخر هم صحبت هایی پیرامون گردش شهری شد که بحث در رابطه اش به تلگرام موکول شد .

 

اما چند نکته :

1-در حد توانم نکات صحبت شما عزیزان رو یادداشت کردم و موقع نگارش گزارش استفاده کردم اگه مطلبی با نظرات شما تطابق نداره پوزش می طلبم

2- در مورد اسامی کمی بی اطلاع بودم و جاهایی که جسارتا از نام کوچک دوستان استفاده کردم شرمنده ام.

 

مخلص همه.

عرفان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

جلسه ۲۲ مهر از دید من...

به نام خدا

من داشتم تلاش میکردم مباحثی که توی جلسه پیش مطرح شد رو یکم توی ذهن خودم مرتب کنم و خواستم اونو به همراه بحث دیگه باهاتون در میون بزارم.

من اگه بخوام بگم توی جلسه پیش ما چه مسیری رو طی کردیم و چه چیزایی بیشتر توجه منو جلب کرد اینطور جلسه رو تعریف میکنم. در ابتدا ما یکم مفهوم ناراحت بودمون از شهر رو بیشتر تعریف کردیم. ناراحتی ما از شهرمون اینه که خیلی از آدم ها هستن که برای رسیدن به نفع شخصیشون نه تنها نفع بقیه رو در نظر نمیگیرن که حتی بعضا وجود آدم های دیگر رو هم از یاد میبرن و این نگاه هم آزار دهندس و هم باعث خیلی مشکلات توی شهر میشه. یکم که بیشتر در مورد این مسئله صحبت کردیم به یه تقسیم بندی کلی تر رسیدیم که در اون قانون در برابر انسانیت قرار میگرفت. البته در جلسه بیشتر از لفظ سنت استفاده میشد که برای بعضی گمراه کننده بود و باعث میشد ذهنشون بیشتر به سمت مسائل و مشکلاتشون با جامعه سنتی بره. علت اینکه در جلسه مسئله سنتی مطرح شد به نظرم یه ویژگی بود که برای شهر مورد بحثمون ینی تهران قائل بودیم و اون امکان دیده نشدن بود و در مقابلش جامعه ای که در اون دیده میشدیم و به تبع اون محدود، جامعه سنتی بود. به نظرم اما برای اینکه این نگاه منفی به سنتی بر اصل بحث ما سایه نندازه میشه که از لفظ انسانیت استفاده کرد. به نظر من انسانیت هم دقیقا همون شرایط جامعه سنتی رو در قبال ما داره. انسانیت از یه طرف حمایت برای ما ایجاد میکنه و انصاف و انعطاف پذیری رو به روابط ما میاره و از طرف دیگه انتظار داره حقی از مطلع بودن و بعضا تاثیرگذار بودن بر زندگی ما براش قائل باشیم. در مقابل این انسانیت اما ما از قانون صحبت کردیم. در این باره صحبت کردیم که قانون همون عرف مدون شدس و در این فرآیند مدون شدن گوشه های اون عرف زده میشه و بعضا انعطاف پذیریهاش از بین میره و لذا قانون به عنوان نمادی از صلبیت در مقابل انسانیت قرار گرفت و البته دراین قانون بود که آزادی و حریم خصوصی رو به ارمغان می آورد.

من دیشب داشتم یه فیلم میدیم به نام the giver ، فیلم درباره ی یه disotopiya بود. بعد چنتا نکته به ذهنم رسید:

اول اینکه خود لفظ disotopiya توجهم رو جلب کرد. اگر ترجمه این کلمه رو درست بگم، این مفهوم در مقابل آرمان شهر تعریف میشه. به نظرم خود این مسئله جالب و قابل تامله که چرا گفته میشه آرمان شهر نه آرمان روستا یا آرمان کشور یا آرمان محله یا ...

دوم اینکه توی این فیلم و فیلم equlibrium که اون هم یه فیلم دیس اتوپیاست، یا حتی فیلم divergent تلاش میشه احساسات و تفاوت های انسانی از بین بره تا جامعه ای یکدست ایجاد بشه. تا حکومت پایدار قانون بتونه برپا بشه و آغازگر جنگها و بدبختی های انسانها همین تفاوت ها و احساسات زایدشونه. به نظرم این مسئله تا حدی به بحث هایی که ما در جلسه داشتیم نزدیکه. یکی از ابعاد مسئله ما این بود که وقتی ما به سمت حکومت صرف قانون میریم و انسانیت و در کنار اون ویژگی های انسانی کم رنگ میشه، اون جایی که قانون حرفی نزده افراد به خودشون حق میدن که هر کاری برای نفع شخصیشون انجام بدن و این همون ایجاد شدن جنگله...

سوم اینکه توی دیس اتوپیاها اکثرا مسئله ی قانون مورد توجهه، اکثر آدم های این فیلم ها باور دارن که این قانونه که اصالت داره و تنها راه نجات بخشه، البته خیلی از افراد این فیلم ها تحت تاثیر داروهای زد احساس هست و به واسطه ی اون افیون شده ی قانونن اما در صدر این افراد همیشه افرادی هستن که برای منافعشون از قانون سواستفاده میکنن و تلاش میکنن به وسیله اون منافعشون رو پیش ببرن(مثل v fot vendetta)

از بحث اتوپیا اگر بگذرم، چنتا چیز دیگه هم بودن که به نظرم میشه در موردشون صحبت کرد:

خانم محمودی یه پیشنهاد داشتن که متاسفانه در میان بحث های طولانی و بعضا فرسایشی این جلسه گم شد. به نظرم یکی از جنبه های جالب برای صحبت کردن پیرامون این موضوع ویژگی ها و جاذبه های این شهره. برای مثال خانم شخصیان در همون جلسات پیش صحبت پیرامون موضوع مسئله ی توانایی گم شدن و حریم شخصی داشتن در تهران رو مطرح کردن. یا در خلال همین جلسه مسئله ی ویو و زیبایی های تهران و کوههاش مطرح شد که به نظرم میشه بازم دربارش صحبت کرد.

یه چیز دیگه که به نظرم مربوطه به بحث مسئله ی معماریه. این مسئله ی معماری بعضا با موضوع هویت یک شهر هم ارتباط نزدیکی داره و میشه بهش پرداخت.

در نهایت من یه بحث دیگه رو هم در جلسه مطرح کردم که فقط اینجا عنوانش رو مینوسیم تا یادم نره و اون مسئله ی فیدبک و مدیریت شهری بود.

یا حق

(سید نادر)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه 15 مهر 94

اعضای جلسه: مرصاد، خانم دادرس، نادر ، وحید، شهاب، شکیبا شخصیان، امیرحسین طاهری، محمد، عرفان، امید ادیب زاده، اسما فتح الهی

دومین جلسه ی ترم جدید در ادامه هفته گدشته، با بارش فکری درباره موضوع پرونده جدید آغاز شد. در آغاز پیشنهادی با عنوان"سیگار" ارایه شد با محوریت این سوال که چرا با ورود به دانشگاه خیل کثیری از افراد به جمع سیگاریها می پیوندند و گویی دانشگاه فضای بازتری برای پذیرفتن سیگاریها نسبت به سایر فضاهای جامعه دارد. گفته شد که تن دادن به عادت سیگار کشیدن، در ازای کارکردی برای افراد شکل می گیرد و حال سوال این بود که این کارکرد چیست و چه انگیزه ها و جذابیت هایی را میتوان برای سیگار کشیدن متصور شد؟ از رابطه فرد و قدرت صحبت به میان آمد؛ آیا اراده ای برای بهنجار کردن آدمها وجود دارد که سعی دارد تا سیگار را منع کند و یا بالعکس، توهم این مساله و جذابیت "نه" گفتن به یک قدرت خیالی، آدمها را به این سمت و سو سوق می دهد؟ و مساله به سیگار محدود نمی شود، بلکه تجربه استعمال سایر مواد صنعتی و روانگردان نیز برای آدمها در محیط دانشگاه صورت می گیرد. از چرایی مهم بودن خود این مساله صحبت کردیم و بحث به سمت سلامت افراد کشیده شد. گفته شد تأکیدی که بر سلامت افراد در رسانه ها می رود و اخیرا نقل و نبات محافل عمومی است، چندان دلسوزانه و همدلانه به نظر نمی رسد؛ گویی تلاشی است غرض ورزانه تا با بزرگنمایی این بحثها، مسایل و مشکلات بزرگتر و مهمتر در حاشیه برود و ذهن ها از آن سو منحرف شوند.

 موضوع دومی که مطرح شد، "وحدت" بود. مساله از اختلافات قومی و قبیله ای کشورمان شروع شد و این سوال که آیا وضعیت کنونی کشور تا حدی متاثر از این استراتژی سیاسی که "تفرقه بینداز تا حکومت کنی" نیست؟ بحث هایی پیرامون مساله "اقلیت ها" صورت گرفت، از جمله این سوال که در محرومیت و عقب ماندگی اقلیت های خاص، چه عواملی دخالت دارند و سهم و نقش هر کدام به چه ترتیب است؟ به طور خاص در مورد خواسته کردها مبنی بر تشکیل یک کشور مستقل  صحبت شد و این که در شرایط فعلی جهانی، استقلال طلبی اقوام و گروه ها، چه فایده ها و چه هزینه هایی برای چه کسانی دارد؟ چگونه می توان ملی گرایی را در سایه محلی گرایی محقق کرد و اساسا چه رشته مشترکی اقوام و فرقه های مختلف را در کشور ما به یکدیگر متصل می کند؟ این بحث جنبه شخصی تری نیز پیدا کرد، وحدت با دیگران به چه معناست و ما برای چه باید به دنبال وحدت در بین یک گروه باشیم؟ آیا وحدت در خلا یک دشمن مشترک امکان شکل گیری دارد و معنایی می دهد؟ بحث از اقوام عرب، باعث شد تا گریزی به حوادث اخیر در حج امسال زده شود و از بالا گرفتن روحیه نژادپرستی  در قالب عرب ستیزی صحبت شود.

در انتهای جلسه، برای موضوع جدید رای گیری شد و  از بین 4 عنوان "ترس"، "شهر"، "افیون و سلامتی" و "وحدت" ، "شهر" بیشترین رای را آورد که البته قرار شد تا افراذ غایب نیز نظرشان را بگویند( همینجا لطفا!) تا موضوع پرونده جدید را قطعی کنیم. بسیاری از مطالب ناگفته ماند که امیدوارم تکمیلش کنید... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

گزارش جلسه 22 شهریور

هوالحق

جلسه ی هفته گذشته با حضور آقایان و خانم ها دربندی، معمارپور، دادرس، وصالی، مفتخری، شخصیان، خانی، عجایبی ،فتح اللهی،توحیدی(عرفان)، برگزار شد.

قصه از وسواس شروع میشود. اینکه تلاش کنی گزارش جلسه ات کامل باشد و به خاطر همین هر بار که به نوشتنش مینشینی ، جزئیات و بخش هایی که درست به یاد نمی آوری حوصله ات را سر ببرند و در نتیجه هر بار ولش کنی به امان خدا، بعد هر بار که تقویمت را نگاه میکنی و کارهایی که باید انجام میدادی، مثل ملکه عذاب از جلویت رژه برود. قصه از پشت هم اندازی کارها شروع میشود و بی خیال گفتن های گاه و بی گاه،قصه از من و ما شروع میشود، از صلا:

در ابتدای جلسه یه بحث کوچیکی داشتیم پیرامون یه سری از کارهای باقی مونده درباره ی شماره های گذشته که باید جمع بشن به زودی، یادآوری میکنم به همه ی دوستان که ددلاین پرونده ی دروغ 31 شهریور و ددلاین پرونده ی عشق 10 مهر هستش و این آخر هفته آخرین فرصت برای نوشتن مقالاتتون هست.

در ادامه جلسه به بحث درباره ی قصه های جدید پرداختیم:

(برای مشاهده ادامه مطلب بر روی فلش سمت چپ کلیک کنید)آرام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی

محور های سرمقاله عشق

به نام خدا

دوستان سلام و وقتتون بخیر

اول از همه عذرخواهی میکنم بابت تاخیری که در نوشتن سرمقاله پیش اومد

چیزی که در پایین میاد محور های کلی سر مقاله هستن که از گزارش جلسات موجود بر روی وبلاگ استخراج شدن و البته با توجه به کثرتشون همشون در سرمقاله نخواهند اومد در ضمن دسته بندیشون هم عالی نیست ولی تلاش کردم یه دسته بندی کلی برای خودم بکنم تا شاید یکم ذهنم نسبت به صحبت های انجام گرفته در این 4 جلسه مرتب تر بشه:

متاسفانه با توجه به عدم وجود رتبه بندی در بالت روی وبلاگ مجبور شدم عکس بزارم، کسی فایل رو خواست بگه براش بفرستم:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کتابخانه دانشجویی