دکتر نشو بیمار را بیمار می فهمد...                                                                                       

 در جامعه رویدادهایی وجود دارند که به آنها عشق میگوییم. حال هدف این است که یک پدیدار واقعی را توصیف کنیم فارغ ازینکه ما این رویدادها را تخیل و توهم بدانیم،شهوت و هوس بدانیم و یا هر چیز دیگری. به هر جهت رویدادهایی وجود دارند که در نامگذاری متعارفی "عشق زمینی"خوانده میشوند و هدف فهمیدن ماهیت آنهاست و مهم نیست که بر اساس تعریف ما نامشان چیست.

البته این حرف به این معنا نیست که کسی حق ندارد تعریف خودش را از واژه "عشق" داشته باشد و یا این که نتواند از  نامگذاری متعارف ناخشنود باشد. اما چیزی که در این میان مهم است، این است که در تعریفها و تفسیرهایمان ازین واژه، ماهیت یا لااقل ویژگی های مهم این رویداد پرتکرار قربانی نشود.(قربانی شدن را به معنای مغفول نهادن و یا انکار کردن بگیرید.) به بیان دیگر، آگاهی و تجربه خود از مساله را مسحور بازی با کلمات نکنیم...

با توجه به این توضیحات و با توجه به تذکر نادر خان عجایبی در راستای این که کمی موضعم روشنتر باشد :)، لازم است کمی از پیش فرضهای خودم بگویم. اولا من اصراری بر ارایه تعریفی از عشق که آن را از هرگونه عیب و نقصی مبرا کند و از هر لحاظ آن را اتفاق مبارک و نیکویی  قلمداد کند، ندارم. حتی با این رای که عشق را نوعی بیماری و  ناسلامتی روحی میداند تا حد خوبی همداستانم! عشق ممکن است باعث پریشانی روحی فرد شود، احساس دلتنگی شدیدی در او بوجود آورد، می تواند یکطرفه باشد، مانع س ک س خوب شود و حتی تا مرز جنون نیز پیش  برود.

 اما به نظرم بسیاری از ایراداتی هم که به عشق وارد میشود،  ناروا و ناپخته است. در جامعه ما بدبینی های توام با تحقیری نسبت به عشق  وجود دارد که به نظرم جای بحث و بررسی دارد.( در جلسه قبل تا حدی در موردش بحث کردیم و به نظرم هنوز حرفهای زیادی در این زمینه وجود دارد.)

از طرفی عشق می تواند یک پیامد بسیار مبارک داشته باشد، که انصافا در روزگار ما غنیمت است. در حد اشاره بگویم؛ در جهانی که از جزایر فردیتهای مجزا و پراکنده تشکیل شده است، عشق بیش از هر چیز دیگری-حتی خانواده و مناسبات دوستانه- پتانسیل این را دارد که هویت و خویشتن نزدیک ما را مورد ارزیابی و بازسازی قرار دهد. کاملا طبیعی است که در شرایط زیست اجتماعی امروز ما، واقعی ترین و اصلی ترین خویشتن خویش را، خودی بدانیم که در مقام محرمیت پدیدار می شود و عشق فرصت خوبی به فرد میدهد تا با چرخیدن نگاه و توجهش از سمت و سوی خود به مقصد دیگری( البته با قبول وجود مبالغه در این حرف)، کمی بیرون از خود بایستد و این بار با نگاهی بازتر جهان  دیگری را ببیند و نیز از منظری عمیقتر در جهان خودش نظر کند.

هرچند که به نظرم آدمها بعد از گذراندن تجربه عاشقی، احساسی که از تنهاییشان دارند، عمیقتر و تلختر میشود  و این وجه تراژیک زندگی بیشتر رخ می نماید،اما به هر جهت عشق فرصتی هرچند کوتاه به آدم می دهد تا کمی از زیر گرانی بار عقل دور اندیش و معیشت اندیش به در آید و سبک جانتر و جسورتر زندگی کند و اگر هم کسی بتواند عشق را به کیفیت اکثر لحظه های زندگیش بدل کند، که زهی سعادت!

اما به نظر می آید چیزی که بیش و پیش از همه باید ملاک ارزش داوری درباره این رویداد باشد، کنش عاشق است. به این معنا که تجربه عاشقی آدمها در خاطرشان عموما با چه اعمال و رفتاری همراه بوده است. ازین رو بسیار مایلم که در این پرونده یک کار آماری کوچک انجام دهم و با کسانی که تصور میکنم بتوان در این مورد با آنها صحبت کرد( طبعا از میان دوستان نزدیکم که در مورد تجربیاتشان تا حدی اطلاع دارم)، گفت و گو کنم تا بر پایه یک جامعه آماری هرچند کوچک بتوان دید بهتری نسبت به این بخش از ماجرا داشت. نمیدانم که چقدر میتوان موفق بود و به کنه ماجرا نزدیک شد ولی به نظرم وجود چنین تجربه نگاری در این پرونده میتواند جالب و موثر باشد.(اگر کارهای مشابه در این زمینه انجام شده- که قطعا شده- خیلی مایلم که از نتایجش باخبر شوم.) 

  محمد