به نام خدا
جلسه با حضور آقایان و خانم ها : معمارپور، گلبابایی، دربندی، وصالی، عجایبی، عرب، توانایی، بحری،رضایی، خانی،حسین پور، شخصیان، فتح اللهی، ترجمان برگزار شد.
در ابتدای جلسه من یه خلاصه ای گفتم از اینکه چی شد به این بحث رسیدیم و الان کجا قرار داریم که به نظرم بد نیست اینجا هم بگم تا کار اون دوستی که سرمقاله رو مینویسه راحت تر بشه.
موضوع بحث گفت و گو از اون جلسه ای پیش اومد که ما حول بحث دهه 60 ای ها و دهه 70 ها جلسه داشتیم و جلسمون بیش از حد چالشی شد. بعدش ایده ای که مطرح بود این بود که ما نتونستیم گفت و گو کنیم و این مسئله ی کلی تر مطرح شد که اصلن گفت و گو چیه و چرا ما نتونستیم با هم گفت و گو کنیم. در کنار اون یه نکته ی دیگه هم که مطرح شد تصویر دانشجوها و دانشگاه در صدا و سیما و کلن جامعه ی بیرونی بود. تصویری که جامعه از فضای عمومی دانشگاه، دغدغه های دانشجوها، استادها و دنشجوها نشون میده گاهی خیلی با چیزی که واقعا در دانشگاه مشاهدش میکنیم متفاوته.
اما چی میشه که نگاه اینها از دانشگاه اینقدر از واقعیت فاصله داره.
حتی در خود دانشگاه هم مثلا در رابطه ی یک استاد و دانشجو چی میشه که نگاه اون استاد اینقدر با ما فاصله داره. ایده ای که مطرح بود این بود که دلیل این تفاوت دیدگاه ها اینه که ما نمیتونیم با هم وارد گفت و گو بشیم و دنیا های همدیگه رو درک کنیم. مثال دیگه ای از همین دست،رابطه ی بین والدین و فرزندانه (که البته در جلسه اخیر هم مفصل به اون پرداخته شد و در ادامه اگه حافظه یاری کنه بیشتر دربارش توضیح میدم) اینکه چرا ما نمیتونیم با پدر و مادرمون در خیلی از مواقع گفت و گو داشته باشیم و حرف همدیگه رو و دنیای همدیگه رو درک کنیم.
بعد از مطرح شدن این خلاصه از جلسه ی پیش و شروع بحث، دوستمونآقای توانایی که متاسفانه اسم کوچیکشو نمیدونم و البته امیدوارم فامیل رو هم درست گفته باشم، تلاش کرد یه تفکیکی حول موضوعات گفت و گو قائل بشه و بگه بسته به موضوع مورد گفت و گو از جمله علمی و تخصصی، با خانواده و پدر و مادر، در رابطه با دین و فلسفه و یا در موقعیت رتبه ی قدرت بالاتر یا پایین تر، میشه بررسی جداگانه ای رو انجام داد. تعریفی که من از گفت و گو ارائه دادم این بود که گفت و گو یک تلاش متقابل برای رسیدن به حقیقت ه. در گفت و گو،دو نفر با دو موضع متفاوت در کنار هم قرار میگیرن(در تضاد با در مقابل هم قرار گرفتن) و تلاش میکنن که به یک حقیقتی دست پیدا کنن. در این مسیر ممکنه موضع هر یک از طرفین اثبات بشه یا حتی هر دو طرف به یک حقیقت متفاوت با قبل، دست پیدا بکنن. در عین حال ممکنه که هر دو طرف به یک نتیجه ی یکسانی هم دست پیدا نکنن اما همین فرآیندی که در اونها حرکت رو ایجاد کرده و باعث شده دیدشون گسترده تر بشه ، میتونه ارزشمند باشه.
در ادامه یکی دیگه از موضوعاتی که بهش پرداخته شد، ایده ی کلی گفت و گو در رابطه با "من" و "ما" بود. این ایده، گفت و گو رو به این شکل تشریح و تعریف میکنه که هر یک از ما در جهان، "من" های جدا از همی هستیم، برای اینکه این "من" ها تبدیل به "ما" بشن، باید از خودشون جدا بشن و یک قدم جلو تر بیان و به اون "من" دیگری که اون هم از خودش گذشته بپیوندن تا "ما" رو بسازن(شرمنده اگر بد توضیح میدمش انصافا مفهوم سختیه!!)
در ادامه این مفهوم نکته ای که مورد توجه بود مسئله ی نهاد سازی بود. در واقع ایده ی رسیدن از "من" به "ما" یه ایده ی خیلی کلی برای زندگی اجتماعیه و گفت و گو کلید این حرکت. در این بین ایده ی "من" و "ما" در مورد نهاد سازی اینطور نگاه میکنه که ما دانشجو ها و شاید به طور کلی تر انسان ها در قالب های از پیش آماده ی تحمیلی جامعه اسیر شدیم و لذا نمیتونیم از "من" ای که جامعه برای ما ساخته بیرون بیایم، در نتیجه توان نهاد سازی و همکاری اجتماعیمون رو هم از دست دادیم. در واقع هنگامی که ویژگی های خاص خودمون رو از دست میدیم و نقشمون در ساخت "ما" ازمون گرفته میشه، تبدیل به اشیاء میشیم.در این بین چون گفت و گو شکل نمیگیره، ایده های جدید و خلاقانه هم ظهور نمیکنن و لذا آدم ها تنها و یکنواخت در "من" های تحمیلیشون باقی میمونن و از طرفی از یاد بردن که نیاز به گفت و گو و ساخت و گسترش و رشد یک "ما" دارن.
در مورد این ایده باز هم صحبت شد البته. یکی از صحبت های دیگه پیرامون این "ما" اجتماعی نحوه ی ساخته شدن اون و ارتباط هر یک از این "من" ها با این "ما" بود. شخصا همیشه اینطور به این مسئله نگاه میکنم که هر یک از عوامل اجتماعی از جمله "ما" اجتماعی و البته "من" با هم در تعامل هستیم تا "ما" رو بسازیم و این "ما" هم مجددا در شکل دهی به هر یک از "من" ها نقش داره. در این بین تاثیرپذیری هر یک از "من" ها از "من" های دیگه و البته "ما"، دارای وزن های متفاوتیه و البته تاثیرگذاری هر یک از "من" ها بر "ما" اجتماعی هم متفاوته. حالا در رابطه با موضوعی که در بالا مطرح شد

این سوال مطرحه که اگر "ما" رو "من" ها میسازن و این ساختن "ما" با تعامل و گفت و گو ممکنه، چطور میگیم در شرایط فعلی مثلا فضای دانشجویی "ما" داره یه نقاب رو به "من" ها تحمیل میکنه و فرصت گفت و گو رو از بین برده حال که این "ما" خودش زاییده گفت و گو ه؟ نکته دیگه اینکه باید توجه بشه نباید بیش از حد "من" ها رو در حصار "ما" محصور دونست چرا که تفاوت ها بین "من" ها و کج روی و مسائل مثل اون همه و همه نشونه هایی از توان متفاوت بودن از "ما" جمعی هستن. یه سوال دیگه که در رابطه با رسیدن از "من" ها به "ما" بود اینه که اگه فرآیند گفت و گو رسیدن از "من" های فردی به "ما" ه، آیا این شکلی از همسان سازی و در واقع همون از بین رفتن گفت و گو نیست؟
در ادامه وارد یه مثال شدیم و حول اون به بررسی جنبه های متفاوت گفت و گو به ویژه شروط لازم و کافی برای شکل گیری گفت و گو پرداختیم:
مثال نسبت یک پدر دیکتاتور با فرزندش بود و بررسی امکان گفت و گوی این دو نفر با یکدیگر
آقای توانایی بازم یه تقسیم بندی مفید انجام داد در این بخش و شرایط بین این دو نفر(در حالت کلی ینی پدر به طور پیش فرض دیکتاتور نباشه) رو به سه حالت مختلف تقسیم کرد:
1. پدر نیاز به تعامل با فرزندش داره، در واقع هر دو زندگی بهترشون رو در دیگری میبینن. در واقع هر دو نسبت به دیگری گشوده نگاه میکنن و قبل از خودشون اینطور نگاه میکنن که ممکنه طرف مقابل حق داشته باشه(فک کنم اینو خوب توضیح ندادم اگه ممکنه خودت اصلاحش کن)

2.  هر دو میدونن که ممکنه خطاکار باشن. شخصا اینطور فکر میکنم که این همون شرایطیه که برای شکل گیری گفت و گو لازمه. ینی هر یک از ما اینطور نگاه کنیم که ممکنه بخشی از حقیقت در دست فرد مقابلمون باشه و ما همه ی اون رو در دست نداریم
3. هر دو فکر میکنن حق مسلم هستند و حق با اونهاست
4. یکی از طرفین فکر میکنه حق در دست اونه و دیگری ولی فکر میکنه ممکنه خطا کار باشه
چیزی که من از کلیت این بحث برداشت کردم رو میتونم به صورت زیر طبقه بندی کنم:
اول از همه اینکه پیش شرط ورود به یک گفت و گوی موفق گذشتن از حب و بغض ها، خودخواهی ها و عقده های شخصیه وگرنه گفت و گو نمیتونه موفق باشه.
در ادامه نکته ای که مهمه داشتن زبان مشترکه. این زبان مشترک در اولیه ترین حالت میتونه همون زبان تکلمی مشترک باشه(مثلا فارسی) اما در ادامه به مفهوم کلی زبان قابل تعمیمه مثلا درک مشترک از مسائل یا درک تجربیات و نگاه های متقابل. در اینجا باید به این هم اشاره کنم که مقصود الزاماپذیرش تجربیات یا نگاه های طرف متقابل نیست بلکه درک اونها و توانایی داشتن برای نگاه از دریچه ی نگاه دیگر افراد مهمه که امکان گفت و گو در ادامه هدفش، ینی افزایش وسعت دید و در بسیاری از مواقع همگراییافراد رو به دنبال میاره.
اگه بخوام به همون مثال برگردم حالا این سوال مطرحه که اگر این شرایط و پیش شرط ها مهیا نبود آیا مطلقا امکان گفت و گو وجود نداره؟ در اینجا دو نظر کلی مطرح بود. یک گروه اینطور نگاه میکردن که مثلا اگر شما یک پدر دیکتاتور داری و خودت فکر میکنی که فردی با شرایط گفت و گو هستی اما اینطور فکر میکنی که با پدرت گفت و گو نمیشه کرد در واقع این خودت هستی که باب گفت و گو رو بستی. در واقع به طور مطلق همواره گفت و گو ممکنه و اون کسی که فکر میکنه این باب بستس در واقع خودشه که نمیخواد قدم برداره و از "من" به سمت "ما" حرکت کنه. در مقابل گروهی بودن که میگفتنهنگامی که فرد مقابل پیش شرط های گفت و گو رو نداره، تلاش برای گفت و گو عبث و بیهودس.
در این موضوع هم چند نکته به نظرم قابل توجه هستن:
اول اینکه افراد رو نباید دیکتاتور محض و سیاه و سفید مطلق در نظر گرفت و به طور کلی تر باید در موضوع خاص این نداشتن شرایط گفت و گو رو بررسی کرد. مثلا ممکنه یک پدر در رابطه با فرزندش در خیلی از موارد دارای شرایط گفت و گو باشه اما در یک مورد خاص مثلا به یک مهمانی خاص رفتن یا... تمایلی به گفت و گو نداشته باشه و تلاش کنه از بالا نظر خودشو اعمال کنه.
دوم اینکه باید به نقش اولویت های فردی و علایق هم در این گونه انتخاب ها بها داد. برای مثال در رابطه با اختلاف یک پدر و فرزند در انتخاب رشته تحصیلی ممکنه اختلاف سلیقه وجود داشته باشه و لذا نمیشه همیشه انتظار داشت که گفت و گو به معنای آوردن دلیل و قانع کردن یکدیگر شکل بگیره اما مهمه که افراد نسبت به سلیقه و زاویه نگاه همدیگه درک پیدا کنن.
سوم اینکه شهاب یه ایده جالب در مورد موقعیت مواجهه یک فرد با فرد دیکتاتور مطرح کرد و اون خلاقیت برای ایجاد فضای گفت و گو بود. در واقع شهاب میگفت امکان گفت و گو و فراهم کردن شرایطش تا حد زیادی به میزان خلاقیت اون فرد بستگی داره. اون فرد میتونه با خلاقیتش نامناسب ترین فضا ها رو هم به شکلی مدیریت کنه که امکان یک گفت و گو فراهم بشه.
چهارم هم اینکه به نظرم میشه در رابطه با ایده ی خوب شهاب این رو هم مطرح کرد که یک بهینگی و ارزش برای گفت و گو قابل تعریفه. در واقع میشه اینطور جمع بندی کرد هر فضایی به طور بالقوه میتونه به سمت شرایط گفت و گو پیش بره به شرطی که خلاقیت داشته باشیم اما در مقابل ممکنه این ایجاد شرایط هزینه و زمان بالایی داشته باشه که در مقابل ارزش اون گفت و گو نتیجه اون قابل صرف نظر کردن باشه.

در ادامه باز هم بر سر اینکه در صورت عدم شکل گیری گفت و گو چه کسی تقصیرکاره صحبت شد. یه نکته ای که به نظرم خوب بود بهش توجه میکردیم این بود که مثال خاصی که ما دربارش صحبت میکردیم تا حدی نکته های عاطفی رو هم در کنارش داشت و لذا به نظرم در برخی از مسائل ما احساساتی باهاش برخورد کردیم. دیگه اینکه یه سری از دوستان این نکته رو مطرح میکردم که اگر ما امکان گفت و گو با خانوادمون رو نداشته باشیم و نتونیم باهاشون وارد گفت و گو بشیم به تبع اون امکان گفت و گو با هیچ کسی رو نداریم چون با اولیه ترین و نزدیک ترین جامعه ای که باهاش در ارتباطیم امکان گفت و گو نداریم و لذا نخواهیم تونست با افراد دیگه و متفاوت تر از خودمون گفت و گو کنیم. در این مورد به نظرم این دوستان یکی به این نکته توجه نداشتن که این عدم امکان گفت و گو ما ممکنه در یک موضوع خاص باشه و لذا نمیشه به کل فرآیند گفت و گو تعمیمش داد و در عین حال سهم طرف مقابل در ایجاد شرایط گفت و گو رو نادیده میگرفتن.
در ادامه الان دو تا موضوع برای مقاله به ذهنم رسید که به نظرم میتونه خوب باشه:
یکی اینکه تفاوت گفتمان با گفت و گو چیه، تا اونجایی که فهمیدم این اشتباه رایجیه که الان خیلی داره زیاد میشه و میشه که بهش پرداخت.
دیگه اینکه به نظرم یکی از دوستان میتونه در دفاع از فردیت و جایگاه "من" مطلب بنویسه. در واقع در ایده کلی رسیدن از "من" به "ما" زندگی اجتماعی و بعد اجتماعی انسان خیلی تقدیس میشه و به نظرم بعضا بعد فردی اون مغفول و مورد بی مهری قرار میگیره که میشه بهش پرداخته بشه.
دوستان علت این که زیاد شد اینه که فردا شب جلسه نوشتم گزارش رو و خیلی از بحث ها خوب به یادم مونده بود، در عین حال بخشیش هم نظرات شخصی بود که به مباحث جلسه اضافه کردم.

یا حق