یه روز صبح از خواب بلند شدیم و دوربین رو برداشتیم و زدیم به خیابون و از رهگذرهای خیابانهای تهران پرسیدیم: اگر به ۱۰ سال قبل برگردید چیکار میکنید؟ جوابهای جالب، تلخ و خندهدار زیادی شنیدیم. بخشی از آن پاسخها را در ویدئو زیر میتوانید ملاحضه کنید.
یه روز صبح از خواب بلند شدیم و دوربین رو برداشتیم و زدیم به خیابون و از رهگذرهای خیابانهای تهران پرسیدیم: اگر به ۱۰ سال قبل برگردید چیکار میکنید؟ جوابهای جالب، تلخ و خندهدار زیادی شنیدیم. بخشی از آن پاسخها را در ویدئو زیر میتوانید ملاحضه کنید.
همواره شنیده ایم که میگویند: "حرف راست را باید از بچه شنید!" و شاید بارها و بارها به عینه این را مشاهده کرده ایم.چیزی که تقریبا همه ی ما آن را تجربه کرده ایم این است که با وسعت یافتن جامعه ی اطرافمان و وارد شدن به فضاهای بزرگ تر، میزان صداقتمان کم میشود.وقتی به اکیپ های دوستی جدید وارد میشویم،وقتی در محافل روشنفکری قرار میگیریم،وقتی دوستی از جنس مخالف داریم که قادر به تفهیم کردن خانواده در مورد جایگاهش نیستیم و...
این سوال ایجاد میشود که "آیا واقعا بزرگ تر شدن فضا بر روی صداقت و عدم صداقت ما تاثیر میگذارد؟" "آیا این جوامع ما را به سمت فردی دروغ گو و لاف زن سوق میدهند و خواستار شنیدن دروغ از ما هستند؟" "آیا دلیل این عدم صداقت،دخالت بیش از اندازه ی اعضای این جوامع نیست؟"
از همه ی این ها که بگذریم "آیا دروغ در هر موقعیتی تاثیر منفی دارد؟" "آیا دروغ در مواردی دلیل رهایی یافتن و به سود هر دو طرف نیست؟"
اصلا از این هم عقب تر برگردیم؛ "دروغ چیست؟" "آیا تظاهر هم دروغ محسوب میشود؟" "آیا پوشاندن قسمتی از حقیقت دروغ محسوب میشود؟" "آیا راست گفتن در تمام موارد ناشی از حماقت نیست؟"
اسلام دینی ست که "دروغ و دورویی" را گناه میداند اما با رفتارها و مواردی از جانب بزرگان و پرچمدارانش ما را با این مرز "دروغ و حماقت" آشنا میکند و دقیق تر،آن را به ما نشان میدهد. در زیر به آوردن دو مثال اکتفا میکنم.
در شبی که کفار برای کشتن پیامبر به سمت خانه ی او میروند،سلمان را میبینند که گونی بر دوش دارد میرود.یکی از کفار از سلمان میپرسد که درون گونی چیست و سلمان با کمی تامل میگوید که پیامبر است.کفار هم او را به سخره میگیرند و میروند و سلمان پیامبر را نجات میدهد.
در جایی که علی میخواهد جانب حق را بگیرد و به فردی که در حال فرار از دست ماموران است یاری دهد؛با برداشتن چند قدم و ایستادن در کمی جلوتر،در پاسخ به سوال ماموران که آیا چنین شخصی را دیده است میگوید از زمانیکه اینجا ایستاده ام،خیر!
در این پرونده ما میخواهیم به سوالاتی که در بالا برایمان ایجاد شده است،پاسخ دهیم.
وسلام.
میلاد
بحث این هفته ی صلا با محوریت موضوع عشق ادامه یافت .
اعضای حاضر: امیر حسین – نوید – محمد – حمیدرضا –نادر – میلاد – مرصاد – عرفان – میلاد – پریسا – شهاب و امید
کشیدن نا خودآگاه، به جنگ و جدل روی موضوع انتخاب پرداخت . امیرحسین هم گفت : انگار پس از مدتی نوع و شرایط عشق اصلن مهم نیست . فقط مهم است که مثل ماشین که داریم ، یک عشق داشته باشیم!
مرصاد موضوعی رو طرح کرد. در جاهایی مثل دانشگاه ممکن است عشق یواش یواش و به مرور زمان به وجود بیاید. اما در بیرون از محیط انتخاب بین داشتن عشق و یا هیچی است.
بحث عشق عرفانی هم در ادامه توسط شهاب و مرصاد و امیرحسین و نادر مطرح شد. عشق عرفانی عشقی است که عاشق به معشوق خود نمی رسد . چون عشق، به خداست بقیه ی عشق ها پس زده می شوند.امیرحسین با تاکید روی یک دفعه ای بودن عشق ، شهاب با ذکر روی نوع خوانش ما از اشعار عرفانی و نادر با طرح مساله ظاهر معشوق به بحث پرداختند.
بعد میلاد 3 محور عشق رو تعهد ، جذابیت و تفاهم عنوان کرد. شهاب گفت زیبایی تحت تعین ما نیست بلکه این جامعه است که معیار ها رو می سازد. ولی وقتی با یک نفر رابطه عمیقی برقرار می کنیم در واقع با فردیت ارتباط برقرار می کنیم و بعد از تجربه ی عشق قیافه معنای دیگری پیدا می کند.اگر قیافه طبق معیار جامعه نباشد بعد زمانی فردیت محوریت پیدا می کند. پریسا گفت عکس موضوع هم صادق است . یعنی قیافه ی خوب هم بعد مدتی عادی می شود.محمد هم ادامه داد که در دوستی قضاوت زیبایی شناسانه نداریم اما در عشق داریم.
اولین موضع ، مال نادر بود که گفت «تعهد را به عنوان یک اصل مهم می فهمم».بعد گفت این تعهد بر خلاف عشق در یک زمان ، بر اساس نفع لحظه ای تنظیم نشده.
اما مرصاد نقد مهمی به این نظرات داشت. به نظرش تعهد از یک چشم انداز ابدی داده می شود و در واقع چنین تعهدی یقینی نیست. از چشم انداز ابدی ، حس خودمان را تعمیم می دهیم. بعد گفت عشق با ادامه خاطرات و امتداد عشق هم می تواند ادامه پیدا کند. بعد یک سوال پرسید که «چه چیز وفاداری مرا تعریف می کند؟» .
شهاب گفت نادر عشق را از عرصه ی نظر به عمل انتزاع می دهد و حرکت ما باید عکس آن ، یعنی از عمل به نظر باشد. مثالی زد که برای مدتی با یک نفر بوده ای . در مهمانی یا محل دیگری از یک نفر دیگر خوشت می آید. پرسش اساسی هست که آیا اینقدر عشق قوی هست که به او برگردی؟
در دوستی به دنبال سرکوب نیستیم. اما در عشق هستیم.
نوید با بحث روی مرحله میانی عشق و نقادی روی مرزکشی بین عشق ها شروع کرد. مرحله ای تحت عنوان (Crush) که مرز مشخص نیست. بعد گفت عشق هم مراحل خود آگاهی می گذراند. اول عشق ناگهانی و افراطی ؛ مرحله دوم ارزیابی؛ مرحله ی آخر ایجاد تفاهم و رابطه.
پریسا گفته مرصاد مبنی بر سرکوب عشق را زیر سوال برد و عشق را "طبیعی" خواند نه سرکوب. مثالی زد که کسی پس از 2 ماه عاشق شدن، عاشق کس دیگری شد. اشتباه در فهم فرق هوس و عشق است و پرسید : چه وقت عاشق می شوم؟
از این جا مساله المان های عشق ایجاد شد.
مرصاد رابطه ی فیزیکی را دارای دو وجه دوستی و تصاحب است. عرفان گفت بحث رابطه جسمی ممکن است آغوش باشد. میلاد هم سریال گیم آو ترونز را در این باره مثال زد.
نادر اما می گفت تفاوت ، تفاوت بنیه ای است . به گینز اشاره کرد. در قدیم نیروی کار مرد بوده و زن وابسته بود اما در دنیای مدرن است که مناسبات جابجا شده و به این دلیل عشق هم تغییر کرده.
عرفان مثالی زد که یک نفر عاشق یک دوقلو شده است. بعد 1 سال گفت که عاشق قل دیگر شده است! ارتباط دو قل سر این ماجرا به هم خورد.
مرصاد تاکید کرد که این به دلیل مفهوم عشق مقدس است که جامعه به وجود آورده. عدم ابراز محبت در جاهایی مثل خانواده برای حریم ساخته شده از عشق مقدس است.
نادر این سوال را پرسید: اگر دو جنس مخالف رو از عشق بگیریم، از عشق چه می ماند؟
مرصاد هم گفت ارتباط جسمی دو نفر رو نه از لحاظ کیفیت ، که از لحاظ کمیت تغییر می دهد.حسودی به دلیل یک نوع حس مالکیت است. حس حسودی در دوستی با حس غیرت در عشق فرق دارد. در دوستی می پرسیم: چرا دوستم به من اعتماد نکرد اما در عشق می پرسیم چرا او اینکار را کرد؟ یعنی محکوم می کنیم.
به این دلیل که با رابطه فیزیکی آشنا نشده ایم، همه چیز را از این زاویه می بینیم.
در صورتی که همه چیز اینگونه نیست و فروید را از جهت مورد نقد قرار داد.
نادر گفت درغرب با وجود آزادی دغدغه ی تصاحب هست.
مرصاد نمونه از شعر و ادبیات فارسی زد. معشوق دست نیافتنی است. فوق العاده است. اما رابطه ی فیزیکی و لمس باعث از دست رفتن فوق العادگی می شود.
اگر ببینیم رابطه ی فیزیکی به تنهایی راضی کننده نیست، به دنبال رابطه ی عاشقانه می رویم.
امید هم تامل کردن در تجربه های دیگران را مفید دانست و گفت تنها از چشم انداز خود عشق را نبینیم. از چشم انداز های دیگر هم ببینیم.
نوید هم بازی جرات یا حقیقت را مثال زد که نشانه های سرکوب را نمایان می کند.
در پایان مسایل جمع بندی شد. رابطه معمولی جنس مخالف، فرق انسان و حیوان، تعدد زوجات، فرق نقش زن و مرد، رابطه عشق و رابطه جسمی
سلام
یه پیشنهاد کتاب دارم برای پرونده ی عشق .
اونم رمان کوتاه سایه ی لیلی ِ علیرضا روشن
قبلنا pdfاش بود تو اینترنت منم دارمش
ولی گویا نویسنده راضی نیست و گفته که باید یه مبلغی به حسابش بریزین
در واقع گفته اونایی که کتاب رو دانلود کردن مبلغ ده هزار تومان به کارتش واریز کنن
میشه من کتاب رو در اختیار بزارم ولی دوستان فقط بخونن و پخش نشه که حق مولف هم رعایت شه
حالا خودش تو اینستاش (@alirezaaroashan) بهتر توضیح داده ولی به نظرم کاملا می تونه کمک کنه به موضوع
این لینک هم هست
http://www.lulu.com/shop/alireza-roshan/leylis-shadow-سایه-ی-لیلی/paperback/product-22265432.html
اما پیرامون کتاب :
داستان زندگی یک نویسنده و همسرش...
نگاهی افسانه ای داره به عشق
سناریویی که عطار در مصیبت نامه ترسیم کرده و نویسنده در رمانش به تصویر کشیده .
مهم ترین وجه داستان هم همینجاست.
گاها در کتاب زبان ِمستهجنی استفاده شده اما به عقیده ی نویسنده در جهت مفهومه
همین !
دیشب شبکه ورزش داشت یه مستند نشون میداد که اتفاقی نشستم پاش و خیلی برام جالب بود گفتم به شما هم معرفیش کنم.
اسم مستند هست "more than a game"، محور اصلی مستند دوران نوجوونی و جوونی لبرون جمیز ستاره ی NBA اما جالب تر از اون اینه که مستند بیشتر بر روی گروه دوستیشون توی اون دوره و مسائلی که برای یه سری نوجوون در مسیر معروف شدن و موفق شدن پیش میاد تمرکز داره تا پرداختن صرف به یک شخص و سرگذشت همه ی اعضای اصلی تیم و مربی رو نشون میده. در عین حال اتفاقایی که برای این افراد میوفته یا سرگذشتشون خودش در حد یه فیلم کشش داره که به نظرم خیلی جذاب بود.به نظرم تا یه حد خوبی هم به مسئله ی سلبریتی مربوطه البته معذرت میخوام که به موضوع پرونده فعلی نا مروبوطه اما دیدم خوبه باهاتون به اشتراک بزارم.
سلام.اول لازم میدونم که از بچه ها واسه پیچوندن گزارش های قبلی یه عذر خواهی بکنم.
حاضرین جلسه ی امروز مرصاد،محمد،شهاب،حمیدرضا،نادر،عرفان،میلاد،میلاد یزدان،امیرحسین و پریسا بودند.
اول از هرچیز بحث های پایانی در خصوص پرونده ی دروغ مطرح شد.قرار شد از این به بعد برای هر پرونده یه دبیر در نظر بگیریم که دبیر این پرونده خودم (میلاد یزدان) شدم.یک معرفی فیلم هم قرار شد نادر بذاره رو وبلاگ که فکر کنم تا الان گذاشته باشه.در بخش مصاحبه هم شهاب ایده داد که سه نفر راجع به فیلم صحبت کنن که مرصاد از ایده ش حمایت کرد و گفت که مطلب جالبی از آب در میاد.
قرار بود بریم سراغ موضوع بعدی و صحبت راجع به پرونده رو ببندیم که با مطرح شدن این موضوع که چرا باید راست گفت؟ و اینکه دروغ هایی هستن که هیچ لطمه ای نمیزنن و هیچ ضرری نمیرسونن،دوباره برگشتیم رو موضوع دروغ...
من گفتم دروغ هایی هستن که هیچ آسیبی نمیرسونن و میلاد جواب داد که چرا،این دروغ ها باعث به وجود آمدن تصور غلط میشن و افراد در قضاوتشون دچار مشکل...بعد از اینکه این مطلب روشن شد،کفتم احساس نمیکنین که خودمون میخوایم دروغ بشنویم؟ مرصاد و نادر و شهاب با هم هم عقیده بودن که چرا،دقیقا همینه و بحث برده شد روی تفاوت علاالدین و دیجیکالا و تفاوتاشون. محمد میگفت ما وقتی میریم علاالدین انتظار شنیدن دروغ داریم و خودمون این رو انتخاب کردیم در صورتی که میتونیم مثلا از دیجیکالا خرید کنیم که هم مطمئن تره و هم دیگه دروغی تو کار نیست.شهاب اعتقاد داشت که این حذف شدن نیروی انسانی از این وسط که همون فروشنده ست خیلی بده و من دوست دارم تو خرید طرف حسابم یک انسان باشه نه یه شبکه ی مجازی یا پخش...میگفت لذت خرید تو اینه که با انسان طرف باشی که در این صورت میتونی ازش راهنمایی هم بگیری.علی رغم مخالفت هایی که باهاش کردیم یه جورایی باهاش موافق بودیم هرچند محمد گفت که حضور نیروی انسانی احتمال بروز دروغ رو بیشتر میکنه و بچه های دیگه هم چیزایی گفتن...
بحث رفت حول محور بازار بزرگ و خرده فروش ها و تفاوتشون.مرصاد اعتقاد داشت که بازار بزرگ یا برندها مجبورن که راست بگن،چون اولا برای بزرگ شدنه به راستگویی نیاز دارن؛ثانیا وقتی بزرگ شدن دروغ گفتن کل اون برند رو زیر سوال میبره.بعدش هم گفت که بخاطر همین اون خرد فروش ها بندازن و برند ها هم که مجبورن خوب باشن.عرفان گفت این شرایطه که باعث میشه کاسب بنداز بشه.مرصاد دوباره گفت که راستگویی اعتباری میسازه که دروغ نمیسازه و بعدش محمد این رو گفت که کاسب ها تو تمام کشور به فکر منافع کوتاه مدت هستن.پریسا گفت که همه ی فروشنده ها زیر یک برند نبودن و خیلیا از جاهای کوچک شروع کردند و لازمه ی راستگویی و صداقت را بزرگ شدن نمیدونست.شهاب گفت اما برند به جایی میرسه که همه قبولش میکنن و اون خرده ها کم کم نابود میشن.نادر هم مسئله ی نیاز رو مطرح کرد که مثلا اپل یه چیزی رو در اختیارت میذاره که بقیه نمیتونن و متناسب با اون دزدی هاش هم میکنه ولی شهاب قبول نداشت و میگفت که این هنر تنظیم بازاره!
اینجا بود که بچه ها گفتن بیندیم مبحث دروغ رو و به من گفتن گه یه مطلب کلی در مورد دروغ و کلیت و مطلب خودم بنویسم و بذارم رو وبلاک؛که انشاالله در اسرع وقت!
در ادامه در مورد سه مبحث پیش رو یک صحبت اجمالی شد وتصمیم نهایی گرفته شد...سلبریتی،عشق و هنر.
همگی به اتفاق قبول داشتند که سلبریتی نمیتواند موضوع یک پرونده باشد و از آنجایی که وحید نبود تا از موضوعی که مطرح کرده دفاع کند و صدای من هم به هیچ جا نرسید،این مبحث کنار رفت.حمیدرضا که تا اینجا چیزی نگفته بود با درخواست بچه ها موضوع پیشنهادی خود را مطرح کرد که در مورد هنر بود!در یک کلام اگر بتوان مطلب حمیدرضا را بیان کرد به گفته ی مرصاد حقیقت تولید شده از هنر...ما وقتی یک رمان را میخوانیم خوشحال یا ناراحت میشویم در صورتی که حمیدرضا اعتقاد داشت که چنین چیزی غلط است.نادر مبحث "هنر برای هنر" و مشکلش را با این مطلب بیان کرد و معتقد بود که اعتبار اولیه غیر واقعی ست...
در مورد عشق صحبتی نشد اما امیر حسین مبحث رشوه و رشوه گیری را مطرح کرد.مرصاد در ادامه مثال قاضی و وکیل را زد که وکیل خیلی بیشتر پول میگیرد و این باعث میشود که قاضی ها رشوه بگیرند و این موضوع به وجود آید.شهاب میگفت که سیستم مشکلی ندارد در حقوق دادن به قاضی ها و از این بیشتر نمیتواند بپردازد و مرصاد میگفت که میشود بهتر باشد.در ادامه نادر گفت که افراد به جایی که دارند راضی نیستند و باعث این امر میشود،اما فقط همین؟ میلاد گفت نه و محمد توضیح داد که افراد بلد نیستند که چکار کنند و به سراغ رقابت میروند که این شامل ثروت و یا موارد دیگر میشود...نادر پرسید که آیا همه جا این رقابت باعث رشوه گرفتن میشود؟ میلاد گفت که در کنار رقابت داده های دیگری هم هست که به آن ها توجه میشود مانند علم و دانش و...نادر گفت که احساس میکنم این رشوه گیری بخاطر وجود داشتن این عقیده در ایران است که میتوان یک شبه به همه جا رسید...
در آخر جلسه رای گیری شد که بر خلاف چیزی که در جلسه انتخاب شد،موضوع پرونده ی آینده هنر است و این امکان وجود دارد که سلبریتی را نیز وارد این مبحث بکنیم! رای ها دوباره شمرده شد،بابت این اشتباه معذرت!!!
والسلام.
به نام خدا
چند جلسه پیش در خلال جلسه "نوید" فیلم the invention of lying را معرفی کرد و یکی از دوستان فیلم را دانلود کرد و گذاشت روی کامپیوتر کتابخانه.
دیدن فیلم برای من جالب بود و نکاتی در رابطه با دروغ به ذهنم آورد که در ادامه به آنها اشاره میکنم. داستان کلی فیلم در رابطه با جهانی خیالیست که در آن نوع بشر قادر به گفتن دروغ نیست و این ناتوانی در دروغ گفتن فضا و جامعه ای متفاوت با آنچه ما اکنون تجربه میکنیم را ایجاد میکند. قبل از پرداختن به مواردی که درباره ی دروغ به ذهنم آمدند، باید یک نکته را در رابطه با تعریف دروغ مطرح کنم. فیلم به طور عام هر نوع نگفتن حقیقت را دروغ گفتن میپندارد و به تبع آن هنگامی که فردی نمیتواند دروغ بگوید، حقیقت را خواهد گفت و نمیتواند اصلا چیزی نگوید!! به نظرم تعریف دروغ میتواند یکی از نکات قابل پرداخت در این پرونده باشد چرا که برخی اوقات نگفتن حقیقت میتواند عین دادن اطلاعات خلاف واقع باشد و برخی اوقات میتواند چنین تاثیری نداشته باشد. در هر حال تعریفی که شخصا نسبت به دروغ در ذهن دارم بیان کردن حرفیست خلاف واقع. موارد دیگری که به نظرم در اینجا قابل بحث میشوند وانمود کردن و تفاوت یا شباهت آن با دروغ گفتن است و تعریف شخصیت هر یک از ما در محیط های گوناگون که میتوان به آن به منزله ی انتخاب و اراده یا دروغ گفتن و فریب کاری نگاه کرد.
فارغ از اینکه من چقدر فیلم را قبول دارم و درون مایه آن را میپسندم، در دنیایی که فیلم روایتش میکند نکاتی جالب حول کارکرد های دروغ در زندگی روزمره به چشم میخورند:
فیلم با چند مثال شروع میشود حول مسئله ی آداب دانی و مراعات های رفتاری که همه ی ما در طول روز مدام از قواعدی اینچنینی پیروی میکنیم و به طور کلی تر در فرآیند یادگیری بسته به نوع فرهنگ جامعمان، قواعدی هستند که در ما درونی میشوند. فیلم با به تصویر کشیدن راستی عریان و بدون روتوش نشان میدهد که بعضا بسیاری از حرکاتی که ما در راستای این آداب دانی و ادب از خود نشان میدهیم، حرکاتی دروغین هستند. به طور خاص در فرهنگی همچون فرهنگ ما که آکنده است از انواع تعارفات، این تعارف های دروغین به طور ویژه خود نمایی میکنند. البته باید توجه داشت که فیلم تلاش میکند که به طوری اغراق آمیز طیف وسیعتری از آنچه واقعا در آداب ما دروغ است را، دروغ نشان دهد با این حال نکته ی مورد توجه فیلم قابل تامل است.
شاید یکی از مهمترین نکاتی که فیلم به عنوان دروغ از آن یاد میکند مسئله ی روحیه بخشی و امید دادن به دیگران باشد. در فیلم فردی را میبینیم که افسرده است و قصد خودکشی دارد و شاید تنها اندک روحیه بخشی به او و تعریف از توانایی های بعضا نداشته اش بتواند او را به ادامه ی مسیر زندگی امیدوار کند اما اطرافیان او از گفتن دروغ ناتوانند و ...
شاید بتوان گفت یکی از کارکرد های مهم دروغ در زندگی افراد امید دادن به خود یا دیگران باشد، امیدی که بعضا دروغین است اما همین امید دروغین میتواند عملکرد افراد را بهبود بخشد و شاید حتی دروغ را تبدیل به واقعیت کند.
یکی از جالب ترین نکاتی که فیلم به نمایش میکشد، دنیای تخیل و هنر است. دنیایی دروغین که به واسطه ی نوع خاص دنیای فیلم توان بروز ندارد. در فیلم کارگاه فیلمسازی را میبینیم که فیلم های آن همگی بر اساس واقعیات تاریخی اند. صحنه های تاریخ نیز بازسازی نمیشوند بلکه به صورت یک روایت توسط بازیگر نقش اول از روی کتاب خوانده میشوند و بیشتر شبیه به کلاس های تاریخند تا فیلم های هیجان انگیز و خلق دنیاهای نوین.
این شاید یکی از بزرگترین و به نظر من آزاردهنده ترین انواع دروغ باشد که در تجارت بسیاری جایگاهی مهم دارد. فیلم با چند مثال زیبا تبلیغات خالی از دروغ را به سخره میگیرد و به زیبایی نشان میدهد اگر توانایی دروغ گفتن وجود نداشته باشد صنعتی به نام تبلیغات چقدر بی معنا میشود و تبلیغات چقدر ملال آور.
این مورد شاید به مورد اول شباهت زیادی داشته باشد. در یکی از صحنه های فیلم خانمی با مادر خود تلفنی صحبت میکند و مادرش در رابطه با فردی که آن خانم با او قرار دارد سوال میکند. خانم بدونم توجه به فردی که جلو او قرار دارد حقیقت را به مادرش میگوید که مثلا او بلاب بلاب بلاب، اما چاق و بد هیکل است و در کل یک بازنده. به وضوح این شکل از حقیقت عریان در زندگی هیچکدام از ما جایگاهی ندارد.
حاضرین جلسه: مرصاد، سروش، میلاد معمارپور، حمیدرضا مصیبی، شهاب، وحید، محمد، میلاد یزدان نژاد، امید ادیب زاده،احسان وعرفان
قبل از این که وارد گزارش جلسه بشم، یک تشکر کنم و یک گلایه. تشکر از بروبچه های معدن 92(میلاد و دوستان!) و همچنین آقا عرفان که به جمع گرم صلا پیوستن و ایشالا در جلسات آینده نیز از همراهیشون بهرهمند خواهیم شد.و گلایه هم از دوستانی که قول شرکت در جلسه داده بودن ولی ما رو از حضور و ظهور و بروز و خلاصه هر چیزی محروم کردن!
در ابتدای جلسه من مختصری از وضعیت پروندههای مسکوت گفتم؛ پرونده سندروم با دو مطلب باقی مانده تا تکمیل شدن و همچنین پروندهی دروغ که 4،5 جلسه در موردش صحبت کرده بودیم و با توجه به فاصلهای که در ایام امتحانات افتاد، قرار شد کسانی که میخواهند در این پرونده مقاله بنویسند، ایده ها و حرفهایشان را بر روی وبلاگ گروه قرار داده و سایر دوستان با نظرات و پیشنهاداتشان به پرورده شدن ایده ها و پختهتر شدن مطالب کمک کنند.همچنین با تکمیل شدن دو مطلب باقیمانده از پرونده سندروم-انشالا هرچه زودتر!-، میتوانیم کارهای صفحه بندیش را شروع کنیم.
پیشنهاد دیگرم مربوط به داشتن یک مطلب اضافه در بخشهای "از کتابخانه"،"ستون آزاد"،"معرفی کتاب" و "روایت دانشجویی" بود تا در صورت نرسیدن مقالهای در این بخشها،کل پرونده لنگ نماند.همچنین جریمه دیر رسیدن مقالههای مربوط به پرونده، مهمان کردن اعضا به بستنی میباشد.(چنانچه لازم شد باید خشکه حساب شود:))
جلسه با موضوع پیشنهادی وحید ادامه پیدا کرد؛ "مشاهیر". آن چیزی که وحید به عنوان دغدغهی خودش ازین مساله مطرح کرد،تغییر نوع رابطه آدمها باهم در این وضعیت است.به عبارت دیگر فرد مشهور انگار همواره از موضع بالا با دیگران برخورد میکند و رفتارش حظی از رفتار خدایگان با بندههایشان دارد. وحید به کارکرد اینستاگرام در فراگیر شدن این مساله اشاره کرد و این که به کمک فرم هنری عکس وگلچین کردن لحظههای زندگی افراد،تصویری غیر واقعی و عموما فرمولیزه شده از افراد مشهور به نمایش گداشته میشود.
در ادامه مرصاد و شهاب به این مساله اشاره کردند که وجود شهرت وابسته به طرفدار و علاقهمند میباشد و مرصاد گفت که ما در واقع در وجود این افراد، عقدههای سرکوب شدهی خودمان را سراغگیری میکنیم.ازینجا مساله "پیدا کردن خود" را مطرح کرد و نادر این سوال را پرسید که اصلا آیا در این میان خود مشخصی وجود دارد و میتوان تصور قالب وجودی نسبتا مشخصی برای هرکس داشت؟
میلاد (معمارپورشون!) مشکل را این گونه مطرح کرد که وقتی آدمها در موقعیت جدیدی قرار میگیرند که حیثیت اجتماعی بالایی دارد،به حدی در نقش جدید غرق میشوند که 180 درجه با گذشتیشان فرق میکنند و به تعبیر رایج خودشان را گم میکنند.عرفان از زاویه دیگری به مساله پرداخت،او گفت که وجود این افراد جنبههای مثبتی نیز دارد و شهرت لزوما پدیدهی بدی نیست.(در این جا بحثهایی با محوریت نقد برنامه ماه عسل و شخص احسان علیخانی شکل گرفت و قرار شد میلاد معمارپور در یکی از برنامههای ماه عسل به عنوان فرد معلول شرکت کند و در انتهای برنامه مثل بنز بالا و پایین بپرد و گند بزند به ژستهای مصنوعی علیخانی:)
در اینجا بحث دوباره به سمت رابطه فرد معمولی با یک فرد مشهور رفت، مرصاد مثال منتقد سینما را زد و گفت فردی که در زمینهی خاصی پرآوازه باشد، تمامی درست و غلط ها و بد و خوبهایش را مشخص میکند و همواره در موضع قدرت است.من نظر دیگری داشتم،گفتم که اعتبار بالایی که حرف یک منتقد برجسته دارد، به واسطهی سالها مطالعه و فعالیتش در حوزهی نقد فیلم است و این مساله حرف آن فرد را بیش از سایرین درخور تامل میکند اما اینگونه نیست که همهی آنچه میگوید تماما درست است و مجالی برای مخالفت و بررسی نظراتش نباشد.مثال داریوش مهرجویی را مطرح کردم که هرچند سالهای سال کارگردان بزرگ سینما محسوب میشد و صاحب سبک بود و مولف،اما با ساختن نارنجیپوش هجمهی بزرگی از انتقادات به سمتش سرازیر شد و شهرتش حرف سینماییش را نجات نداد.
وحید گفت که میتوان اینگونه دید که ظهور فرد مشهور دیگری مهرجویی را از جایگاه قبلیاش پایین کشیده است.نادر معتقد بود که مثلا وجود مدها، تعیین کننده نهایی انتخاب افراد نیست و او میتواند بدون این که از الگوی مد تبعیت کند، لباسهایی که میپوشد را دوست داشته باشد، هرچند که نمیتوان منکر تاثیرگذاری مدها و مدلها در سلیقهی افراد شد.
وحید گفت که میتوان به شکلی ازین رابطه نابرابر بین آدمها بیرون زد،به این شکل که وقتی فرد مشهور موفقیتهایش را(حال به هر شکلی) به رخ میکشد،اهمیتی نداد تا موضوع بحث به سمت چیزهای دیگری کشیده شود و در آنجا میتوان در موضعی برابر صحبت کرد.شهاب گفت راهحل بهتری وجود دارد و آن اینکه در مورد مسایل واقعی مربوط به حوزهی شهرت فرد با او صحبت کرد، از مشکلات و آسیبهایش گفت تا او را از توهمات ذهنیش خارج کرد.
در انتهای این بحث، شهاب به ویژگیها و تواناییهای خاصی که افراد مشهور دارند اشاره کردند و بحث شد که واقعا این افراد چقدر استحقاق جایگاهشان را دارند و اصلا چرا باید چنین جایگاهی برای کسانی بوجود بیاید؟ نادر و عرفان معتقد بودند که شکلگیری این پدیده خود حکایت از کارکردهای خاص آن در دنیای جدید دارد.امید از نقش اخلاق در رابطهی مشاهیر با دیگران و همچنین نقش ما در شکلگیری نحوهی رفتار مشاهیر گفت و اینکه آگاهی و برخورد مناسب ما میتواند تا حد زیادی مشکلات را حل کند.
در بخش پایانی جلسه، موضوع "عشق" و "ازدواج" مطرح شد.میلاد(این دفعه یزدانیشون:) مساله را این گونه مطرح کرد که در ترمهای اول، افراد به دلایلی درگیر رابطه عاطفی با جنس مخالف میشوند و تصور میکنند که این حس، همان عشق حقیقی است و دیگران از درک آن عاجزند.
دو روایت مطرح شد؛یک عشق افسانهای که فرد در آن از قبل ویژگیهای خاصی از معشوق را در ذهن دارد و منتظر ظهور چنین معشوقی است.گفته شد که در اینجا نوعی فرافکنی وجود دارد و در واقع ما بیش از هرکس دیگر، عاشق خود هستیم. البته با این تحلیل مخالفتهایی شد که به عشق آسمانی که ویژگی مهمش فنا شدن عاشق است،اشاره شد.
روایت دوم عشقی است که در ادامهی دوستی تعریف میشود و در واقع متکی به پذیرش دیگری غیر خود است.سوالی که در این جا وجود داشت،این بود که عشق، چه چیزی اضافه بر دوستی پیدا میکند که اسم عشق را بر آن مینهیم؟در ادامه بحثهایی در مورد ویژگیهای این دو روایت گفته شد که با اجازه از گفتنش صرفنظر میکنم...
خوب،الان یه هفته فرصت داریم نقاط درگیری خودمون با این دو موضوع یعنی "شهرت" و "عشق"رو پیدا کنیم و جلسه بعدی یکیشون رو به عنوان موضوع پرونده جدید انتخاب کنیم.ببخشید که خیلی از حرفها از قلم افتاد یا خوب منعکس نشد؛امیدوارم خودتون در قسمت نظرات کاملش کنید:)))