هوالحق

جلسه ی هفته گذشته با حضور آقایان و خانم ها دربندی، معمارپور، دادرس، وصالی، مفتخری، شخصیان، خانی، عجایبی ،فتح اللهی،توحیدی(عرفان)، برگزار شد.

قصه از وسواس شروع میشود. اینکه تلاش کنی گزارش جلسه ات کامل باشد و به خاطر همین هر بار که به نوشتنش مینشینی ، جزئیات و بخش هایی که درست به یاد نمی آوری حوصله ات را سر ببرند و در نتیجه هر بار ولش کنی به امان خدا، بعد هر بار که تقویمت را نگاه میکنی و کارهایی که باید انجام میدادی، مثل ملکه عذاب از جلویت رژه برود. قصه از پشت هم اندازی کارها شروع میشود و بی خیال گفتن های گاه و بی گاه،قصه از من و ما شروع میشود، از صلا:

در ابتدای جلسه یه بحث کوچیکی داشتیم پیرامون یه سری از کارهای باقی مونده درباره ی شماره های گذشته که باید جمع بشن به زودی، یادآوری میکنم به همه ی دوستان که ددلاین پرونده ی دروغ 31 شهریور و ددلاین پرونده ی عشق 10 مهر هستش و این آخر هفته آخرین فرصت برای نوشتن مقالاتتون هست.

در ادامه جلسه به بحث درباره ی قصه های جدید پرداختیم:

(برای مشاهده ادامه مطلب بر روی فلش سمت چپ کلیک کنید)آرام

مدیا

اولین قصه مدیا بود که البته بحث خیلی زیادی در اون جلسه دربارش نشد و من مقادیر کمی ازش یادداشت برداشتم، اما تا جایی که یادمه محور اصلی بحث حول مسئله ی همه گیر شدن و نقش و جایگاه شبکه های اجتماعی و نرم افزار های پیام رسان بود و البته به این نکته هم اشاره شد که این قصه قابلیت این رو داره که به موضوعی که قبلا در ذهنمون بود ینی مسئله ی سلبریتی ها هم پرداخته بشه.(از خانم دادرس خواهش میکنم این قسمت رو کامل تر کنن)

ترس

قصه بعدی که مطرح شد مسئله ی ترس بود. به طور کلی ترس رو میشه به عنوان یه جهان بینی دید، همانطور که خیلی از افراد مثلا مرگ رو علت اصلی بسیاری از رفتار ها و در واقع جهان بینی زندگی میبینن، ترس هم میتونه به این صورت دیده بشه. در این نگاه یکی از پارامتر های مهم تاثیر گذار در انتخاب های شما ترس میتونه باشه و از اونجایی که بسیاری از زندگی ما رو انتخاب ها مون تشکیل میده، ترس یه عامل مهم تاثیر گذار در زندگی ماست. ترسی که اینجا ازش صحبت شد در ابتدا خیلی نزدیک به مسئله ی اعتراض بود. در واقع این ترس در فضای دانشجویی در مسئله ی اعتراض بسیار دیده میشه و در انتخاب های دانشجویان بسیار تاثیرگذاره (با کمی نیت خوانی توسط من!!)

در ادامه اما به یک ساحت دیگه ی ترس در دانشگاه پرداختیم که اون ترس از برچسب بود. موضوع اینطور مطرح شد که یکی از ترس های مهم افراد در دانشگاه قضاوت شدن با توجه به ظاهره، بدین شکل مثلا برای یک خانم چادری دویدن، بلند خندیدن یا کارهای مثل اون ناپسند دیده میشه. البته این مسئله ی قضاوت در ادامه ی جلسه مورد بحث و بررسی بیشتری قرار گرفته، به این نکته پرداخته شد که آیا اساسا ما در جایگاه قضاوت هستیم حتی برای تصمیم گیری های شخصی و جاهایی که نمود بیرونی ندارند. یه سوال که در ذیل این ایده بهش پرداختیم این بود که توی نسل های متاخر تر که تناقضات فردی و رفتاری پذیرفته شده تره، چرا باز هم برچسب زنی و قضاوت رواج زیادی داره و به تبع اون شرایط ترسناکی رو برای ما ایجاد میکنه؟ یه جواب جالب که به این سوال داده شد این بود که "ما امروز نگاهمون گسترده تر نشه فقط برچسب هامون بیشتر شدن" (صدای تکبیر حضار)

یه مسئله دیگه که اینجا مطرح شد ترس خلاف جریان بودنه، ترس از کج روی و عدم شنا با جریان... اینجا یه سوال هم مطرح شد که اساسا چرا ما با کجرو بد رفتاری میکنیم و باهاش برخورد میکنیم یا اینکه همونطور که کجرویی هزینه داره و کجرو از برخورد بقیه با خودش میترسه، بقیه جامعه هم از کجرو و کجروی اون میترسن؟

مورد بعدی مسئله ی امنیت بود. موضوع اینطور مطرح شد که نداشتن یه پایگاه، خونه ی امن یا تکیه گاه میتونه باعث ترس باشه برای مثال افرادی که تازه به دانشگاه میان تا با دانشگاه و افراد اون آشنا بشن و برای خودشون یه پایگاه پیدا کنن، حس امنیت ندارن.

ترس از خفن نبودن هم مسئله ای جالبی بود که بهش پرداختیم. بسیاری از ما صبح تا شب سگ دو میزنیم و تلاش میکنیم تا توی یه زمینه ای شاخص و اصطلاحا خفن باشیم و دلیل اصلیش هم اینه که ما میترسیم معمولی باشیم و به عنوان یه آدم معمولی و شاید حتی یه بازنده(looser) بهمون نگاه بشه.

زندگی در شهری که قابل زیستن نیست

اما موضوع آخری که مطرح شد... قصه ی آخر ما از عدم تحمل شهرمون شروع میشه. اینکه داریم توی یه شهری زندگی میکنیم که خیلیامون ازش راضی نیستیم و یه چیزایی مثل ترافیک، آلودگی، رفتار آدم ها باهم(مثلا جنگیدن و حل دادن همدیگه توی مترو بدون توجه به اینکه تو هم یه آدمی و ممکنه آسیب ببینی یا ناراحت بشی و یا ...) و... برامون آزار دهندس. یه مثال این بود که مثلا توی ژاپن (البته به احتمال زیاد نه همشون) وقتی تصادف میکنن پیاده میشن و بهم احترام میزارن و بعد قضیه رو یا خودشون یا از طریق قانون حل میکنن اما توی شهر ما تا تصادف میشه هر دو طرف پیاده میشن و شروع میکنن به فحاشی و دعوا و ...

توی قصه آخر ما اما یه نگرانی بود، اینکه نزدیک نشیم به غرغر الکی کردن و اینکه ما مقصریم و ... ، بلکه بریم به سمتی که ایده های جدید بدیم در رابطه با مشکلمون و با نظریه های جدیدتری شرایطمون رو تفسیر کنیم.

یه ایده این بود که علت این عدم ارتباط آدم ها با هم و این مشکلات بالا که شاید خیلیاشون به دلیل همین عدم ارتباط پیش اومدن، احترام به حریم خصوصیه. نگاه مطرح شده به این شکله که اتفاقا تهران شهر خیلی خوبیه چرا که توش آدم ها کاری به کار هم ندارن، فضولی نمیکنن و مزاحم هم نمیشن و لذا پیامد ناخواسته ی این شکل از حریم های اجتماعی، موارد بالاست.

یه نگاه دیگه این بود که تهران اساسا یه شهر به معنای کلمه نیست، شهر ها به واسطه ی ارتباط شکل میگیرن و این ارتباطس که شهرشون میکنه اما آدمهایی که توی تهران گرد هم اومدن فقط به خاطر نفع اقتصادیه که یکجا هستن.(از مرصاد میخوام که کامل کند)

یه ایده ی دیگه هم مسئله ی خستگی بود. آدمهای شهر ما خسته اند. خیلیاشون صبح تا شب سگ دو میزنن و بازم هشتشون گرو نهشونه، توی مترو یا اتوبوس که میشینی مرتب آدم هایی رو میبینی که یا چرت میزنن یا خستگی و بی رمقی از صورتشون میباره. از چنین آدم هایی نمیشه انتظار داشت مرتبط به هم لبخند بزنن و با خوش رویی و محبت با هم رفتار کنن.

در انتهای این بحث(البته که من کلیش رو یادم نبود و در همین حد تونستم بنویسم و از شهاب میخوام کاملش کنه) یه اختلاف نظری در مورد همون مسئله ی اینکه نقش ما در این شرایط چیه، وجود داشت. یه نگاه این بود که شهر ما انعکاسی از تک تک خود ما، اینکه اگه شهر ما کدر دیده میشه به خاطر اینه که ما کدریم. اما یه نظر دیگه این بود که خیلی از ما دزد نیستیم، با بقیه خوش برخوردیم، لبخند میزنیم و خیلی کارهای دیگه ولی بازم شهرمون اینطوریه، انگار که ما یه سری قربانی هستیم توی تاریخ و خودمون در حال ساختن این تاریخ نیستیم!

خب قصه ما به سر رسید، میلاد ایندفعه به خونشون رسید(قابل توجه دوست عزیزم خانی)

تا قصه های دیگه خدا یار و نگهدارتون

پ.ن: یه بنده خدایی پرسیده که این جلسات چیه و کجا بر گزار میشه، اون دوستی که قرار بود درباره ما رو بنویسه لطفن مثل من وسواس رو کنار بزاره و هرچه زودتر تکمیلش کنه تا ملت هدایت بشن.

سید نادر