گزارش جلسه تصمیم گیری درباره پرونده "دروغ"

پرونده دروغ پرونده ای بود که توی اواسط تابستون بهش پرداختیم ولی به دلایلی هیچ وقت بسته نشد. و در معرض فروپاشی بود. به خاطر همین تصمیم گرفتیم که میان جلسات پرونده شهر یک جلسه رو به دروغ اختصاص بدیم و تکلیفش رو معلوم کنیم. این بار با کمک دوستانی که تازه به جمع ما اضافه شده بودند. من در ادامه چیزهایی که از جلسه فهمیدم رو میارم و سعی میکنم تا اونجایی که فهمیدمشون توضیح بدم. به خاطر همین کلا دیگه از کسی اسم نمیارم و سعی میکنم حرف هایی که شما زدید رو این زیر بهشون فکر کنم:

اگر که صحبت کردن درباره موضوعاتی مثل اخلاق و عشق و سیاست و خانواده کلیشه باشد پس صحبت کردن درباره دروغ که خط نامرئی بین اینهاست به طریق اولی کلیشه خواهد بود.چرا که علاوه بر این که دروغ با تمام موضوعات کلیشه ای گره میخورد، استفاده بی جا و گاها مبتذل از ان برای گرفتن ژست های اخلاقی و طرد و ذم ان برای موعظه های پوچ در اینجا و آنجا بر میزان این کلیشه بودن افزوده. تا جایی که هیچ کدام از این پند و موعظه ها نه تنها کمکی به فکر کردن درباره این مسئله(دروغ) نمیکند بلکه به قطع یقین به دلیل عدم توجه به وضعیت اخلاقی و واقعیت های فردی و جمعی ما، ما را به ناکجا هدایت خواهد کرد. پس تمام تلاش ما در این پرونده به روال تمام پرونده ها بر این است که با اتکا به تجربه شخصی خودمان در روابط با دوستان، خانواده و جامعه بتوانیم راه باریکی برای نگاه جدیدی به این مسئله کردن باز کنیم و خارج از این کلیشه های اخلاقی درباره دروغ که گوش همه مان ازشان پر است، به فکر کردن درباره این مسئه بپردازیم.

دروغ از انجا که ذیل مقوله اخلاق قرار میگرد پس قاعدتا باید نسبتی با گزاره های اخلاقی باشد. بحث تقریبا از اینجاها شروع میشود. ایا برای قضاوت درباره درست یا غلط بودن دروغ گفتن معیارهای ثابت و مطلقی وجود دارند یا خیر؟ به عبارت دیگر ایا دروغ گفتن تحت هر شرایطی کاری ناپسند و غیراخلاقی است یا در شرایط خاص و در مثال های خاص مثلا در جنگ، یا مثلا برای بدست اوردن دل یک دوست یا مادر ، یا مثلا در شرایطی که میدانیم طرف مقابلمان حقی برای دانستن حقیقت ماجرا ندارد یا ما وظیفه ای برای گفتن حقیقت به او نداریم، میتوانیم دروغ بگوییم.

اگر بپذیریم که ارزش های ثابت و همیشگی برای قضاوت درباره دروغ وجود دارد میتوان پرسید که ایا این ارزش های مطلق و ظاهرا بی زمان ایا خود در جایی از زمان وضع نشده اند و ایا خود حقیقتا زمانمند نیستند؟ و اکنون ایا با ادعای غیر زمانمندی و مطلق بودن صرفا با حذف وضعیت و شرایط واقعی قصد سرکوب کسانی که از پیش انگ دروغگو بوده اند را ندارند؟ و ایا این ارزش های اخلاقی مطلق نمیتوانند ابزار دست ساده اندیشان مطلق نگر(کسانی که از سر سادگی احساس میکنند تمام حقیقت را در مشت خود دارند پس به خود اجازه سرکوب تمام غیر خود را میدهند) شوند. به عبارت دیگر ایا این اخلاق خود زمینه را برای کارهای غیر اخلاقی و نه لزوما غیر قانونی باز نمیکند؟

از طرف دیگر اگر بپذیریم که معیارها و ارزش های اخلاقی ثابتی وجود ندارد باید به این فکر کرد که انگاه چه چیز جامعه را گرد هم نگه خواهد داشت؟ در شرایطی که همه تلاش میکنند به منافع خود برسند ایا دیگر بهانه و یا زمینه ای برای صلح کردن باقی میماند؟ در ادامه باز هم میتوان پرسید که اگر کسی در مقام قانونگذار و متولی جامعه از ثابت نبودن ارزش های اخلاقی حرف بزند و تلاش کند که مطلق بودن ارزش اخلاقی را با اوردن استثناهایی از بین ببرد، انگاه چه تضمینی وجود دارد که این استثناها تبدیل به قاعده نشود؟ و چه تضمینی وجود دارد که دروغ گفتن و اعتماد نکردن اصل قرار بگیرد و راستگویی مذموم شمرده شود؟ و ایا گفتن این که هیچ ارزش اخلاقی ثابتی وجود ندارد روی دیگر مطلق گرایی اخلاقی نیست؟ از طرف دیگر ایا این مدل منفعتی یک مدل صوری نیست ینی ایا انطباق ایجاد کردن میان اخلاقیات و منافع مردم صرفا راه حلی ساده نگرانه نیست؟ ایا بهتر نیست از اخلاق مبتنی بر کاکرد به جای اخلاق مبتنی بر منفعت صحبت کنیم؟

یکی دیگر از مسائلی که در جلسه به ان پرداختیم. مسئله نسبت اخلاق با واقعیت بود. متناظر با دوگانه ای که در بالا مطرح شد میتوان از دوگانه دیگری در نسبت میان اخلاق و واقعیت سخن گفت. به عبارت دیگر سوال اساسی اینجاست که ایا اخلاق باید واقعیت را بسازد یا واقعیت اخلاق را میسازد. شکل تغییر یافته همان نسبت میان است و باید. از اینجا مسئله اخلاق با قانون پیوند میخورد. قانون برایند نظرات جامعه باید باشد یا تلاشی برای بهبود رفتارها و عملکردهای جامعه؟ برای مثال اگر جامعه ی امریکا قانونی تصویب کند برای کشتار سیاهان ایا این قانون اخلاقی است؟ از طرف دیگر اگر رضا شاه حجاب را برای ممنوع میکند و این کار را به قصد مدرن شدن و پیشرفت همان کشور و مردم هم انجام میدهد، ایا این قانون اخلاقی است؟ اساسا در جاهایی که اخلاق و قانون با هم در تعارض قرار میگیرند باید جانب کدام یک را گرفت؟ دروغ گفتن اخلاقی ناپسند تر است یا دروغ گفتن قانونی یا همچین تفکیکی از اساس غلط است؟

مسئله بعدی که بچه ها درباره ان صحبت کردند، دروغ گفتن به خود یا خودفریبی بود. برای این مورد مثال های روزمره بسیاری میتوان شمرد. مثلا اگر من ساعتی پیش در ابتدای کوچه کسی را دیده باشم و اکنون در میانه کوجه استاده باشم و شخصی از من بپرسد که ایا فلانی را دیدی و من در جواب بگویم: از زمانی که اینجا ایستاده ام  کسی را ندیدم که از اینجا رد شود. ایا این شکل دیگری از دروغ گفتن نیست و ایا اصرار بر راست بودن این گونه جواب ها صرفا نوعی خودفریبی و دروغ مضاعف نیست؟ ایا واقعا میشود تفکیکی بین دروغ و دروغ گو قائل شد؟ این تفکیکی  پوچ و تهی نیست؟ مسئله دیگر در خودفریبی ان است که غالبا دروغ دربرابر دیگری معنی پیدا میکند. حال میخواهد دیگر فردی باشد یا دیگری جمعی(جامعه و...). حال اگر ما بپذیریم که خودفریبی ممکن و معنا دار است. سوال این است که در این شرایط این نسبت به چه صورتی است؟ مثال هایی که ما از انها به عنوان خودفریبی نام میبریم، صرفا توجیهاتی برای کار غیراخلاقی ای است که انجام داده ایم. یا ان که کار غیر اخلاقی ای در میان نیست و انها تنها باقی مانده گزاره هایی هستند که جامعه بر ما تحمیل کرده و لزومی بر درست یا غلط بودنشان نیست.
در اخر هم مقالات تقسیم شد و به قرار زیر به سعادتمندان و راه یافته گان درگاه لطف و کرمش تعلق گرفت:
آ.دربندی و آ.وصالی: یک مقاله در دو صفحه
خ. پریسا: مقاله
خ.دادرس:مسئول تجربه نگاری
آ.عرفان:مقاله
آ:عجایبی: مقاله
آ.نادر و آ.مرصاد: سرمقاله
خ.شهسواری: معرفی کتاب

وحید